سال اول دبستان بودم و خواستیم بریم اردو
اقا اون سال مارو بردن مکان زیارتی و کلی بهمون چشبید منم ک غذامذا ببینم چشام هیچ چیزی نمیبیننع
رفتیم پشمک و سوهان و اینا خریدیم
من تو راه همع سوغاتیامو خوردم
رفتم خونع مامان جانم گفت ژینایی چی خریدی گفتم مامان سوغاتی خریدم خوردم دیگ 😂گفت اخ دیوونع مگ سوغاتیو میخورن
گفتم عع باید بیارن خونع😂🤣صادو هنوز ک هنوزع ب روم میارع ابرومو جلو همع میبرع😂