مادرم پنج ساله فوت شده بعد یه خانمه رو پیدا کردیم اونم خیلی اتفاقی ک مجرد بود شصت سالشه کارمند بوده تازه بازنشست شده و کلی چیز دیگه
منم خیلی خوشجال دو تا ادم تنها بهم میرسن و حتی بابام بعد دیدم بخاطر سختی هاش نظرش منفی شده ولی باهاش صحبت کردم تا نظرش عوض شد ولی زنه ی جوریه ازش زده شدم و بدم اومد ازش
یکی اومده گفته خونه باید به نامم بزنین دوم اینکه بابای من گفت بیاد توی باغ شهری باهم زندگی کنن گفت نه تو فلان جا
خودش تلفنی گفت بچه ها ک اومدن خونه خودشون کارهاشونو کنن یعنی میگفت بچه های خواهرم این مدلین
با اینکه خونش ی جای پایین شهره و اون کسی ک معرفیش کرد چون ما از خانواده بالایی هستیم با ترس و اینکه اینجوریه ببینین میخواهین یا ن برگشته ب من میگه بهترین جا زندگی کردم من و همش میگه خواهرم این گفت اون گفته....
حس میکنم فقط بخاطر پول و راحتیش میخواهد ازدواج کنه وگرنه خیلی ها با کلی سختی زندگی میکنن چیزیم نمیگن اینم هی انگار گوشیه خیلی براش مهمه بقیه چی گفتن و تو حرفهاش با من جوری برخورد کرد انگار من دروغگوام و یا ادم بدیم ک میخواهم با پدرم ازدواج کنه با توجه به شرایط....
حالا به نطرتون پدرم تنها باشه بهتره یا با این خانمه ازدواج کنه؟؟؟؟