چهارسال پیش چهار نفر تو دانشگاهمون همزمان از من خوششون میومد
دوتاشون ک خوب نبودن از نظر ظاهر البته یکیشونم پولدار بودن خیلی
حالا اینا ب کنار
اون دوتای دیگه(یکیشو میگیم مثلا محسن یکشم علیرضا اسم مستعاره اینا)
جفتشون خوش قیافه بودن ولی من اهل دوستیو اینا نبود تا اونموقه هم با کسی دوست نشده بودم ولی علیزضاهه واقعا دلمو میبرد
بعد حدود یماه حرف زدن در مورد چیزای مختلف دیگه بهش علاقمند شدم و باهم دوس شدیم(با علیزضا)
محسن نیومد خودش بمن بگه از من خوشش میاد
هی تو گروه دانشگاه میگفت از یکی خوشم میاد و فلان و بیسار
حرفای قشنگی میزد ولی نمیگفت منظورش کیه اخر ب دوست صمیمیه من گفت (قبل اینکه با علیرضا دوس بشم اینکارارو میکرد )
به دوست من گفت و دوستمم جریانو بمن گفت من گفتم نه اهل دوستی نیستم و نمیخوام . بعد اقا تصمیم گرفتن خودشون بیان بحرفن با من
اومده پی وی من اینجوری بود بخدا انقد بدم اومد دقیقا پیاماش یادمه : سلام . خوبی؟ فککنم خودت از جریان خبر داری. نظرت چیه ؟
😐😐😐😐😐😐😐😐😐
اینجوری درخواست دوستی میدن ؟ منم گفتم من اهل دوستی نیستم گفت خب اگر شما اینطور میخواین مساله ای نیست و خدافظ
بیاید بقیشم بگم