2777
2789
عنوان

عشق وعاشقی من ...

| مشاهده متن کامل بحث + 1364 بازدید | 133 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

گفتم بله وبه اصطلاح دیگه اسممون روهم بود برام موبایل خریدبا سیم کارت دائمی همیشه باهام درتماس بود خیلی مهربون بود خیلی بهم ابراز علاقه میکردهر دفعه میرفتم خونمون شبش دست پر میومد یه هدیه گرون میآورد منم همچنان عااشق محمد گاهی شبا گریه میکردم میگفتم خدایا چرا من به علی جواب مثبت دادم اصلا نمیتونم محمد روفراموش کنم همچنان بامحمد درتماس بودم ..میرفتم دیدنش حتی میرفتم ملاقات باباش وتواون شهر اونا غریب بودن منم تو خوابگاه براشون غذادرست میکردم می‌بردم بیمارستان...گاهی وقتا همون مامان محمد که سایمو باتیر میزد میومد خوابگاه پیش من استراحت میکرد ...یادمه یه روز اومد خوابگاه منم رفتم براش چای درست کردم آوردم خورد واستراحتی کرد واومد بره دیدم دنبال جورابش میگرده منم کمکش می‌گشتم یهو یادم اومد ای داد دستگیره نبود کتر رو بردارم از رو گاز اومدم یه لنگه جوراب از تواتاق بردم و همونجا هم انداختم آخه از این کارا زیاد میکردیم تو خوابگاه ...سریع رفتم وجورابو پیداکردم آوردم گفت إ کجا بودمنم گفتم نمی‌دونم چطو رفته بود تو آشپزخونه😅 خلاصه اینم یهو یادم اومد گفتم بنویسم البته خیلی چیزا رو نمینویسم..محمد اون روزا همه فکر وذهنش باباش بود خب هر موقع هم کنار محمد بودم علی زنگ میزد جواب میدادم حرف می‌زدیم ولی هیچوقت محمد نمیگفت جواب نده...آخه از همون اول هم ماقصدمون ازدواج نبود بامحمد منم هیچوقت نگفتم بیا خواستگاری همیشه میگفتم من باهات دوست میمونم و..اونم تواون اوضاع اصلاااا فکر زن گرفتن نبود..گفت میخوام برم تهران دارو برا بابام بگیرم منم گفتم میام با ماشین باباش وداداشش بودن اومدن محمد وپیاده کردن نزدیک ترمینال منو هم دیدن باباش خیلی ضعیف شده بود دلم خیلی سوخت اون مرد هیکلی چهارشونه جوون سن زیادی هم نداشت الان خیلی پیروشکسته شده بود و..سلام و احوال پرسی کردم باهاشون وخداحافظی بعد بامحمد رفتیم ترمینال ساعت ۹شب سوار اتوبوس شدیم صبح رسیدیم تهران تواون شلوغی تهران این طرف اونطرف دنبال دارو...

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

علی هم زنگ میزد خیلی گیر نبود یعنی اصلاااگیر نبود نمپرسید کجایی چون بهش گفته بودم بدم میاد هی بگی کجایی کجایی دیگه نمیپرسید...رفتیم تهران دارو گرفتیم محمد به دوستش احمد که تهران زندگی میکردن زنگ زدورفتیم خونشون تاعصر موندیم واومدیم بیایم یادمه احمد گفت تو خیییلی خوشگلی خداکنه محمد قدرت بدونه منم به محمد نگفتم و...اومدیم رسیدیم شهرمون من رفتم خونه خانواده علی اومدن برا قرارمدارعقد گفتم عید علی دل تو دلش نبود میگفت زودتر منم میگفتم درس دارم نمیشه خلاصه شد عید

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

نزدیک عید بود علی هم هر روز زنگ میزد و می‌گفت آخ جون داریم به روز عقد نزدیک میشیم ..یه شب محمد بیمارستان بود پیش باباش رفتم زنگش زدم اومد تو حیاط بیمارستان وایسادیم دیدم بغضش ترکید گفت دارم دق میکنم از اینطرف بابام از اونطرف تو خیلی احساس تنهایی میکنم منم فقط منتظر یه حرکت بودم تاخودمو توجیح کنم وار اونطرف علی رو بپیچونم...نمی‌تونستم به علی بگم نه ولی بهش گفتم بزار روز تولدم عقد بگیریم من دلم میخواد تاریخ تولدم ثبت بشه براعقدمون اولش گفت آخه دیره بعد قبول کرد دوست نداشت رو حرف من حرفی بزنه و تاریخ عقد افتاد برا تیرماه

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

عید اون سال من ومحمد تصمیم گرفتیم بریم قشم حال و هوایی عوض کنیم...محمد ماشین نداشت گفت بااتوبوس بریم منم گفتم باشه چرا که نه من به علی وخانوادم گفتم با دوستام باکاروان می‌خوایم بریم مشهد رسیدیم قشم وای حال و هوای اونروزا توقشم خیلی خیلی لذت داشت من کنار عشقم کناردریا تارسیدم محمد به پسرداییش زنگ زد اونجا کار میکرد رفتیم موتورش رو گرفتیم وبا موتور رفتیم درگهان چادر مسافرتی خریدیم اومدیم کنار دریا چادر زدیم یادش بخیر شب که میشد لب ساحل حال و هوایی داشت 

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

روزا محمد می‌رفت تو دریا شنامیکردمنم جیغ میزدم بیا نرو خیلی ازشنا کردن تو دریا میترسم ...می‌رفتیم حسابی تو این بازار کوچه خیابونای قشم وکنارساحل قدم می‌زدیم اون موقع یه هتل بین المللی توقشم بود پسردایی محمد اونجا کارمیکرد می‌رفتیم پیشش بلیارد بازی میکردیم اونم خیلی خوب بود یه شب هم هتل موندیم البته تواتاق پسر داییش...خانوادم زنگ میزدن جواب میدادم میگفتم رفتم زیارت و...یه روز محمد که رفت تو دریا شنا منم طبق معمول میرفتم تو آب و فقط جیغ میزدم اومد منو بزاره رو کمرش مدل شنا قورباغه ای باهم برگردیم لب ساحل گوشی هم تو دستم بود دستم رفت زیر آب و گوشیم سوخت... و دیگه نتونستم به خانوادم وعلی زنگ بزنم ولی همون فرداش دیگه میخواستیم برگردیم ... برگشتیم شهرمون محمدم باکلی بوسه نوازش و حرفای عاشقونه ازم خداحافظی کرد ورفتم خونه ...گفتم گوشیم سوخته وکسی هم خدارو شکر دیگه توقع عکس نمی‌کرد...علی اومد دیدنم وقتی منو میدید همش ازعشقی که بهم داره  میگفت از اینکه چقدر خوشحاله که من میخوام بشم زنش...دستم خسته شد بقیه رو میزارم فرداانشالله..

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍
گلم سایت مشکل داره نمیشه بپذیرم

عزیزم نگفتی واسه کدوم یکی از شهرهای گیلان هستی؟

پروفایلم عکس خودمه لطفا کپی نکنین❤ البته چیز خاصی نیس یه عکس از پشت سَرَمه قیافمم مشخص نیس ولی به هرحال متعلق به منه😁
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز