ببین این شرایط سخت تره
من که نمیتونم تحمل کنم
مامان منم همینجور بود.منکه عروسی گرفتم داداشمم همزمان رف سربازی بابامم کارش حوریه صب تا شب سرکاره.یه باره تنها شد همش ب من میگف بیا بهم سر بزن
منم هرروز میرفتم اما میدیدی یه روز نمیرفتم زنگ میزد ناراحت نمیشدااا ولی عادت کرده بود
گفتم مامان جان منم اول زندگیمه شاید بخام یه روز تصمیم بگیریم بریم مسافرت ،یه روز شوهرم مریض شه مراقبش باشم،کارای خونم مونده باشه
دیگه یه روز در میون سر زدم مامان هم عادت کرد
الان اگه یه هفته هم نرم هیچی نمیشه