عمررا بهش برمیخووره.خلاصه منو از اول ادنجور بار اورد ک زنا الن بلن.....جدیدا هم مقایسه میکنه ک بدترررر ولی اون رفتارای زشتش ک از اندام بقیه بودو گذاش کنااار.
حالا چند وقتیه اومدیم ی شهر دور از خونواده من ی سری از غذاهایی ک اقا خوشش میمومد بلند نبودم تصمیم گرفتم درست ک ی وقت از نفسش گذش تو خونه باشه..هرروز ازش میپرسیدم چی دوس داری برات بپزم؟؟؟اونم میگف و من با کمال عشق براش درس میکردم...هممش باز فیلم وگوشی منم حرصی شدم گفتم پس ما چی؟؟نمیخوای یکم وقتتو ب ما بدی،؟؟؟از وقتی ک بیداری تا وقتی ک بخوابی همش تو تلویزیونی بسه دگ اونم حرصی شد گف من ازت محبت نمیبینم ک همه از تو بدشون میاااد تو منو زور میکنی ک پیشت باشم حرف باشه خودم میام پیشت نمیخوامت میخوام ب این زدندگی بی تو ادامه . دوروز باهم حرف نزدیم جاشو هم جدا کرده باز منه ککک بشدت مغرور بودم از غرورم نمیگذشتم ک ی معذرت خواهی کنم رفتم سمتش خب باشه بیا همونطور ک میخوای باشیم ولی اخم نکن گف از خدامه ...سریع خوشحالم کن با ی خدافظی😭😭😭💔💔
خوب گلم
هستین بگم؟؟
حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی...حیف از کسی که رنج برد بهر ناکسی....
اره هستیم
من خودم نزدیک ب ۲۰ سالمه با شوهرم نزدیک ۱۰ سال اختلاف سنی داریم من خیلی زود ازدواج کردم😭😭💔عاشق شده بودم همش اومدن پیشم ازش تعررریف و تعررریف کردن خودش تو ی خونواده ضعیف با طرز فکر قدیمی بزرگ شده ولی من توی خونواده ابرومندانه ...
این اقا اصلا تو منسابتا هیچ اهمیتی نمیداد انگار ن انگار میگف این میوه ای ک میخرم برا خونه همون هدیس
اصلا راضی نمیشدم روز تولدم و سالگرد ازدواج بیاد چون ناراحت از اینکه ن هدیه ن چیزی اصلا اهل سورپرایز نبود
نامززززدی با دخالتای خونوادش گذش همش بحث و دعوا ک چرا فلان چیز اینجور شدو و ال و بل....
عاشق خودش بودم بچه بودم چقده ک خونوادم گفتن ازدواج نکن زوده مسولیت سنگینی بمون درستو بخون کلی حمایتت میکنیم دقت زیاد برا ازدواج حتی بامم گف ک درستو بخون دخترم از اونا جیزی برات درنمیاد برات ماشینم میخرم بری درستو بخونی من پشتتم😭😭😭😭منم ک عاشق شده بودم کور و کر قبول نکردم ای کا بابام مبزدمت تا با همچین خونواده ای وصلت نمیکردم
اقا کسی نیس از تجربیاتش بگه؟تاپیکو ببندم؟
