بیرون میرفتیم چشم اقا همش ب پشت خانوما بود من ک دیگه حساس شده بودم دعوا میکردم باهاش دوس نداشتم دگ باهاش بیرون برم همش چشم چرونی با اینکه بهم خیانت نکرده
من دختری بودم ک اصلا حجاب خانوما اینا برام مهم نبود ولی این اقا منو حساس کرد ب اینجور مسائلا نمیزاش لباسایی ک دوس داشتم بپوشم جایی ک میخوام برم و ازاد باشم از اول محدودم کرد من دختری بودم ک اداب معاشرتم با فامیلا خیلی خوب بود ولی بعد ازدواج محدود و محدود تر شدم
هممممش بامحبت خواستم پیش خودم نگهش دارم هر وقت ک خونه بود بهش میچسبیدم کلی شیطنت و بگو بخند ولی این اقا محو تلوزیون و اخبار ورزشی و گوشی بود ندید ک ندید رفته رفته منم سرد شدم ازش کمتر حرف زدم کمتر ب خودم رسیدم