نه اونا اذیت اونجوری نکردن. مامانم مریض بود نتونس بیاد. بعدم زیاد با شوهرم رابطه خوبی نداشتن اونموقع.
خواهرمم عقد بود سرگرم نامزدش نیومد. بعدا سعی کردن جبران کنن مخصوصا مامانم که الان دیگه مرده و نیست😥
و خب یه شهر دیگه بودن.
بیشتر همین خونواده شوهر..خیلی اذیت کردن. دوست دارم تو تاپیک بنویسم اگه یه روز حسش بود.
مثلا یه نمونه من باید تست آمینوسنتز می دادم و می گفتن بچه ممنکه سندرمی باشه مادرشوهرم فهمید تو یه محل بودیم کل همسایه ها رو گفته بود عروسم بچه ش عقب مونده است سقطش کرده ما تو خونواده این چیزا رو نداریم احتمالا خودش مریضه. دیگه هر کی منو میدید می گفت بهم...می گفتم نه بچه م زنده است باردارم😕😓
بهش گفتم چرا گفتی جوابی نداشت. بعدا هم بچه صحیح و سالم دنیا اومد الانم بشدت باهوش.
این فقط یه چشمه...پدرمو درآوردن.