گفتم دوسال پیش چون سال 96 تا 97 بعد عروسیم رفتیم تو یه خونه که اپارتمانی بود...برعکس ظاهرش خیلی سنگین بود برامن..دوسشم داشتم ولی همش یه جوری بودم لعنتی...همش شوهرم شبکار بود اونجا...اول اینکه یه شب که تنها بودم داشتم طبق معمول ظرف میشستم تو آشپزخونه یهو سرمو برگردوندم دیدم یه ادم بی رنگ عین روح سفید رد شد...واضح ندیدم خیلیییییی سریع بود...
چندوقت بعدش باز شب تنها بودم رفتم حموم...اومدم لباسامو پوشیدم خیلی بیخیال و نترس به جان دخترم قسم داشتم از در اتاق میومدم بیرون دقیقا حس کردم از کنار یک نفر رد شدم وقتی این حسو کردم سرجام واستادم و حس کردم داره صورتشو بهم نزدیک میکنه نمیتونستم ببینمش درصورتیکه چسبیده بود بهم....بعدش دیگه از اون خونه رفتیم و الان اینجاییکه هستیم فقط چندبار بختک افتاده روم و اینکه یه بارم شوهرم صبح رفت سرکار تاریک بود...بعد خوابیدم بختک افتاد روم بعد چشامو نیمه باز کردم دیدم عه شوهرم کنار جاکفش واستاده داره سوئیچشو ورمیداره...بعد اومد سمت من من چشامو نیمه باز کردم چون میترسیدم جن باشه نمیخواستم صورتشو ببینم بعد منو نگاه کردو رفت اشپزخونه و بعد درو باز کرد رفت...اینا همه تو خواب بود و شوهرم خیلی وقت قبلترش رفته بود...نمیدونم چیبوده لطفا یکی که بلده داستانامو بخونه بگه اینا کین چین