اومده بود خونه ی من نشسته بودیم به ثحبت میگفت به داداشت میگم خداکنه بچه ام به **(یعنی من)نیاد ...خیلی ضعیفه زودمیزنه زیرگریه بشدت استرسیه خدااایا دخترم به عمه هاش نره
زن داداشم وابجیاهاش خیلیییی زبون دراز وپرروان معروفن توفامیل
من بهش گفتم دلت بخواددخترت مثل من اجتماعی باشه اینقدر خوش برخوردم کلی دوست دارم چون دخترت هیچ دوستی نداره یامن مقایسه اش نکن
ولی باز دلم خنک نشداینبار میخوام جبران کنم واسش تواین ۹ سال ک عروسمونه مثه رفیق بودیم امااین حرفش منو رنجوند خییییلی وواقعا دلم شکست همیشه تونزاع هاپشتش بودم امااینکه فکر میکنه من مریضم واینجور بهم گفت واقعا ناراحتم کرد