هشت ماه از سزارینم میگذره اما گاهی وقتا زیر شکمم یه جوری درد میگیره و میسوزه حس میکنم انگار روز اولی که ترخیص شدم با دو سه درجه درد کمتر کسی میدونه چرا اینجوریه
خدایا خودت خیر و صلاح زندگیمو رقم بزن و بهم ابرو بده-میشه برای حاجت روایم صلوات بفرستید🌸اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم🌸
هر وقت بخاطر حرف درستی که زدی، بهت گفتن اراذل اوباش آیه ی 27 سوره ی هود رو بخون که به حضرت نوح (ع) گفتن :"..... وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ"----->.... ما کسایی که از تو تبعیت کردن رو جزو اراذل (انسان های پست) میدونیم و شما برتری نسبت به ما ندارید بلکه فکر میکنیم دروغگو هستید 🌹🐤شش ماهم که بود مادرم بخاطر شغلش مجبور شد منو بذاره مهد کودک، برای همین خانه داری رو انتخاب کردم💛 💐خدای مجازی همون خدای دنیای حقیقی هست منتهی کسایی که یه عمری بخاطر حرف مردم خوب بودن اینجا که ناشناس میشن تمام پرده های حیا رو میدَرَند.... 💐صبر اینه که توی سختی از حالت پیش مردم شکایت نکنی،خدا بدش میاد لیسانس دارم و مطالعه میکنم ولی خانه دار بودن رو انتخاب کردم، هدفم تربیت بچه ام هست 🐣🌺 و علت حضورم اینجا اینه که بازخورد کارهام و تجربیاتم رو ببینم 🌺
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در یک شب از شب های زیبا خدا تورا در دستانمان قراررداد و مارو لایق تو دانست از ان پس تو به زندگیمان رنگ ومعناو مفهوم دادی...پسرمون دارا عشق زندگیه مامانو باباش یه مردادیه جذاب
من از بعد زایمانم کمرو زانو ندارم نمیدونم وزنم یکم بالاس چیه
در یک شب از شب های زیبا خدا تورا در دستانمان قراررداد و مارو لایق تو دانست از ان پس تو به زندگیمان رنگ ومعناو مفهوم دادی...پسرمون دارا عشق زندگیه مامانو باباش یه مردادیه جذاب
مال منم وقتی کارسنگین کنم دردمیگیره یااینکه نمیتونم به شکم بخوابم احساس میکنم داره شکمم کش میادوالان پاره میشه بعدم هنوزکه هنوز بعد۱۰ ماه محل بخیه هام ودورواطرافش بی حس
پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان......️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....️️️️