ساعت ۲ از خواب بیدارشدم چون حس میکردم بدن درد دارم گلوم درد میکنه فک کردم سرما خوردم یاچی
کلن حال نداشتم
بعدش مامانم نهار پیتزا درست کرده بود واس من نگه نداشتن🙁گفتم عب نداره ی چیز دیگه میخورم
رفتم نیمرو درست کردم واس خودم
بعدش تا ساعت ۵درس خوندم
نامزدم زنگ زد گف بیام بریم بیرون؟؟
گفتم باشه بیا
تا اماده شم ۵ و نیم شد(کلا زیاد طول نمیکشه اماده شدنم)
بعدش ک رفتیم بیرون یکم گشتیم واسم بستنی کاکائویی خرید منم گفتم میبرم خونه بعدا میخورم . گلوم دردمیکنه
بعدش یکم حرف زدیم
رسیدیم جلو درخونه
رفتم خونه گذاشتم فریزر بستنیمو
بعد چای اویشن خوردم چنددیقه گلوم بهتر شد خیلی دلم میخواست بستنی رو وردارم ک داداشم خورده بود
من اصن از کارشون خوشم نمیاد ک وسایل منو بی اجازه ورمیدارن
حتی سهم نهار منم خورده بودن
بعدش یکم غر زدم گفتم ب من احترام نمیزارین تو این خونه (واقعا هم همینه ها تو تاپیک اولیام همه چی توضیح دادم) بعدش هیچی نگفتن
بعد رفتم حموم یکم بدنم راحت شه . خسته بودم
دیروز مامانم واس خودش ی پالتو خریده بود خوشش نمیومد بابامم سرکار بود نمیتونست بیاد خونه پالتو رو ببره پس بده
بعدش مامانم دید هیشکی نیست ب منگف تو ببر پسش بده
گفتمنمیرم سرما میخورم هوا سرده حمومم رفتم
بعدش کلی فحشم داد ک رو حرف من حرف میزنی . خوبه قیافه درست حسابی نداری. اینی هم ک اومده خواستگاریت اسکل بوده نمدونم چیه این دختره سرطانیو میخواد بگیره اونم از تو احمق تره
بعدش گفتم دختر ب این گنده ای تنها کجا بره اخه یکم درکم کنید دیگه اه خستممم بخدا خستم . کم ب من توهین کن
بعدش کلی کتکم زد منم واقعا خیلی ضعیفم و جون ندارم خیلی لاغرم
بعدش گفتم هیچوقت برام مادری نکردی تا تونستی فرق گذاشتی
)من ۱۹ سالمه بچه نیستم ک مامانم منو میزنه)
بعد چن دیقه نامزدم زنگ زد گف عزیزم دستبندت تو ماشین افتاده جا مونده بیارم برات؟
منمگریه کرده بودم صدام یجوری بود
بعد نگران شد اومد دنبالم بهش گفتم چیشده.
اومد خونمون گف مرضیه خانم حق ندارین با مرجان اینطوری رفتار کنید
مامانم محل سگم بهش نداد و دوباره رفتیم بیرون پالتوی مامانمم پس دادیم
واقعا دلمگرفته از رفتارای مامانم
دلم میخواد زود ازدواج کنم برم