حالا وقت نوشتنه!
برای نوشتن باید گام به گام پیش برید. اولین گام قبل از نوشتن طراحی داستانه.
طراحی داستان یعنی شما ایده کلی رمان نوشتنتون رو روی یه برگه به صورت خلاصه وار بنویسید. مرحله بعد بیاید و حوادث داخل رمان رو با ارتباطاتتون بنویسید. مثلا ایده کلی رمان من اینه که یه دختر مجرم عاشق یه کارآگاه میشه.
خب حالا باید درمورد پایانش فکر کنم. آیا بهم میرسن یا نه!؟
بعد باید اولش رو در نظر بگیریم. چجوری عاشق میشن یا چرا عاشق هم میشن؟ یه علت باید براش پیدا کنم. بعدش درمورد جرم دختر باید بنویسم که چه جرمی بوده که اینقدر مهم هست که برای پرونده اش کارآگاه گذاشتن. مثلا قتل رو انتخاب میکنم که پیچیده تر شه.
بعد باید شک ها و تردید ها رو برطرف کنین. مثلا یکی میگه خب قاتل رو اعدام میکنن. پس این قتل باید غیر عمد باشه. من ماجرای قتل رو جوری مینویسم که دختره به اجبار وارد یه باند خلافکار میشه و مجبورش میکنن اگه میخواد زنده بمونه باید یه آدمی رو بکشه.
خب همینطور وقایع رو با تخیلاتم در حد خلاصه روی برگه مینویسم. حالا وقت شخصیت پردازیه!
شخصیت پردازی خیلی خیلی مهمه. توی رمان باید همه ی اشخاص حتی رهگذران یا به قول معروف سیاه لشگرها هم توصیف بشن. هر کسی در حد نقشش در داستان باید توصیف بشه. مثلا شخصیت های اصلی داستان من یعنی دختر مجرم و پسر کارآگاه باید خیلی روشون مانور بدم. هم از نظر ظاهری توصیف بشن هم از نظر باطنی.
نکته:
توصیفات نباید به صورت سلسله وار و خسته کننده بیاد. مثلا من اول داستان نباید بگم اسم دختره فلانه، اسم باباش اینه، قیافش اینطوریه... این غلطه. باید هر جای داستان این توصیفات رو بگنجونم. مثلا میخوام صورتش رو توصیف کنم. یه جای داستان دختره زیاد گریه کرده و چشماش سرخ شده. میگه "توی آینه به چشمان آبی رنگم که اکنون به رنگ خون درآمده خیره شدم." خب در اینجا رنگ چشمش رو گفت و در ذهن خواننده نقش بسته شد. حتی اگه با تشبیهات چشمش رو به دریا تشبیه کنه و بگه "دریای آبی چشمانم به خون نشسته بود." اینجوری توی ذهن خواننده بیشتر میمونه.
توصیفات باید آروم آروم تا انتهای رمان ادامه پیدا کنن. شخصیت های حاشیه ای فقط باید یه ویژگی تو چشمشون توصیف شه. مثلا رفته بیمارستان یه پرستار میاد یه خبر مرگی بهش بده. فقط در این حد توصیفش میکنه: پرستار با آن هیکل درشت و پوست سیاهش به سمتم آمد و گفت...
ویژگی های باطنی هم مهمن. نباید اونام پشت سر هم توصیف شن. نمیخواد که مثلا راوی بیاد یه نفر رو با همه ویژگی هاش توصیف کنه. در هر جایی یک توصیف. مثلا یه جا پسری به دختره بی محلی میکنه دختره هم تو دلش میگه چه آدم از خودراضی و مغروری! اینجوری خواننده میفهمه پسره مغرور و خودخواهه. حتی اگه دختره هم نگه و حالات مغرورانه پسر رو توصیف کنین خواننده به ویژگی غرورش پی میبره. مثلا نوع لباس پوشیدن و راه رفتنش و لحن حرف زدنش رو توصیف کنین.