اینا رو اینجا میگم ک راهنماییم کنین و بهم بگین کارم اشتباهه یا درسته لطفا توهین نکنید
من یک سال و نیمه عروسی کردم اوایل ک عروسی کردم بخاطر کار همسرم ک یمدت نبود من اکثر خونه پدرشوهرم بودم و کارای مادرشوهرم رو میکردم تو همون حین برادرشوهرم ک یه شهر دیگه اس هم اومدن اونا اینجا خونه ندارن خونه پدرشوهرم موندن من هم شبا میرفتم خونه خودم خواهرشوهرمم نه سالشه باهام میومد پیشم میموند چون من مرتب میرفتم خونشون ماه رمضون شد من هم باردارشدم و روزه نمیگرفتم مادرشوهرم اینا روزه میگرفتن همشون سحری میخوردن منم زنه حامله خب گشنم میشد ب غذایی ک خودمم میپختم ویار داشتم حالم بد میشد سحر پیششون میخوردم دیگه چیزی نمیخوردم تا فرداشبش خونشون هیچوقت هم واسم ناهار نداد منم هیچی نمیگفتم خداشاهده اون موقع ناراحتم نمیشدم میگفتم خب چقدر بپزن برا من یه شب دعوای اساسی بین برادرشوهروجاریم و پدرشوهرم شد پدرشوهرم هم میگفت گستاخن و ازشون بدم میاد برتدرشوهر بزرگم دراومد گفت همش تقصیر توِئه از روزی ک اومدی اینجوری شده دیگه نیا خونه ما منم ناراحت شدم تا پدرشوهرم ب همسرم گفته حرف اینو ولکنه پیش ما میاد ن اون ک بخواد بهش چیزی بگه من بازم طبق گذشته رفتم از قضا دکتر بهم گفت جفتت پایینه و استراحت مطلقی منم رفتنم رو کم کردم و کارای مادرشوهرمم خیلی کم انجام میدادم پدرشوهرم جلو بچه هاش گفت استراحت مطلق ادم فلجه نه تو دلم شکست اما بازم رفتم مادرشوهرمم یبار گفت بچه رو لزت میگیریم خودتم بیرون میکنیم اما بازم چیزی نگفتم تا زد و بچم ب دنیا اوند روز زایمانم پدرشوهرومادرشوهرم رفتن مسافرت نیومدن تا پنج روز بعدش بازم چیزی نگفتم اما ب شوهرم سرکوفت میزدم چون خیلی طرف ننه بابای کولیش بود همیشه میرفتم و میومدم تا یمدت پبش برادشوهر کوچیکم رو گفتن نامزد کرده با دخترخالشه ک دوازده سال ازش بزرگتره به منم اصلا نگفتن ب شوهرم فقط گفتن منم ب شوهرم گفتم نمیام مراسماش وقتی نگفتن لابد دوست نداشتن من بیام شوهرم ب زور راضیم کرد رفتیم بعد منو جاری جدیده باهم داشتیم حرف میزدیم بین شوخی هامون جاری گلم یچیزی رو مث اَلَم یزید کرد رفت گفت از عمد ب من گفته پدرشوهرم از همون قضیه باهام سنگین شد خیلی محلم نمیداد اما بازم من رفتم گفتم اشکال نداره تا پدرشوهرمم رفته ب بابام گفته دخترت باعث ناراحتی تو خونه ماست و خودش ک کار نمیکنه ب اونام میگه دست ب کاری نزنین منم از حرصم باهاشون قهرن الان کارم اشتباهه؟
