عزیزم من ۲ تا بچه کوچیک دارم
هر وقت میریم باغ پدرشوهرم
انقد دنبال بچه هام میدوم دیوونه میشم
از کسیم انتظار ندارم
سری آخر مهمونم داشتن من رفتم تو خونه بچه هارو آروم کردم گفتم اونا راحت شام بخورن
دوبار شوهرم اومد گفت بیام پیشت گفتم‌نه
فقط با این تفاوت که ۲ بار خواهر شوهرم اومد بهم سر زد برامم غذا آورد
باید حداقل غذا برات می آوردن تو اتاق
حرفت شوهرت درسته شما خیلی الکی هم اعصاب خودت رو خورد کردی هم اونو هیچ وقت انتظار از کسی به کمک کردن در بچه داری و خونه داری اینا نداشته باش به جز همسرت
فقط کارشون زشت بود شام صدات نکردن
اخه وقتی شوهرت هست مگ مجبوری ی دقه میخای غذا بخوری کوفتت میشه منم بچم اصلا نمیزاره غذا بخورم یا درست کنم میدن شوهرم نگهش داره چیزی ازشون کم نمیشه بخدا اینقد اینطوری نباش دو روز دیگ خدایی نکرده مریض میشی شوهرت عادت میکنه اینطوری حتی بچه رو هم واست نگه نمیداره
والا بلدم نیس کمک کنه مثلا شیر بخاد نمیتونه شیرش بده😀 بعدم اصولا شوهرم همش سرکاره وفتی میاد خوته از خستگی بیهوشه 😀 نامردیه بچه رو بندازم بغلش بگم نگه دار.
تو مهمونی هم خودم نگهش میدارم. چون گریه کنه فقط منو میخواد بغل کسی نمیره
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
