گفتم پایین مادرشوهرم میشینم هرروز دختراش اینجان با بچه هاشون دختر بزرگشم حتی شباهم همینا میخابه صبح خواب بودم سر صدا جیغ جیغ در حیاطو میکوبوندن بهم بچه هاشون هی میرن میان الانم یه سردردی شدم بچمم از خواب بیدار کردن بعضی روزاهم میان در میزنن محکم دم خونمون که زندایی مامانی میگه هلنارو بیار بالا یا مامانش میاد بقران کم مونده روانی بشم از دست اینا یه لحظه ارامش ندارم زندگیه مستقل ارزوم شده توروخدا نگید به شوهرت بگو جداشین که اون اصا اهمیتی به حرفام نمیده توروخدا برام دعا کنید دیگه جونم به لبم رسیده!
همیشه همه گفتن بیشتر از سنش میفهمه اما هیچوقت هیشکی نگفت بیشتر از سنش سختی کشیده...
مادرشوهرم ناراحت میشه یبار درو باز نکردم برای نوه اش اومد سر صدا که چرا درو باز نمیکنی میخاد با هلنا ...
عزیزم تاپیکاتو خوندم خیلی خیلی شبیه همیم برات درخاست دوستی میدم اگر دوس داشتی قبول کن پیش هم درد و دل کنیم یا از هم مشورت بخوایم اخه خیلی شبیه منه زندگیت
آرام باش عزیزم.هیچ چیز ارزش این همه دلهره را ندارد..ما رفته ایم و الان سال ۱۴۹۷ است..🚶به تاپیک دعام سر بزنین امام جواد خیلییی حاجت میده.و توسل ب شهید علی جهانیاری و ابراهیم هادی عزیز🌸واسه حل شدن یه مشکل بزرگ تو زندگیم و سلامتی بهترین ادمای زندگیم یه صلوات مهمونم میکنین ممنونم.🌹
آرام باش عزیزم.هیچ چیز ارزش این همه دلهره را ندارد..ما رفته ایم و الان سال ۱۴۹۷ است..🚶به تاپیک دعام سر بزنین امام جواد خیلییی حاجت میده.و توسل ب شهید علی جهانیاری و ابراهیم هادی عزیز🌸واسه حل شدن یه مشکل بزرگ تو زندگیم و سلامتی بهترین ادمای زندگیم یه صلوات مهمونم میکنین ممنونم.🌹