من زایمان کردم و خونه پدرم هستم ، دو هفته قبل زایمان هم چون استراحت مطلق بودم اینجا بودم. شوهرم آدمی هست که رو عذا حساسه و شام و ناهار دوست داره حسابی باشه مثلا سوپ و کوکو و اینجور چیزا تو وعده شام نمیخوره مادر منم همیشه شام غذا نونی میذاره و شوهرم انتظار داره من بهش بگم بیاد اینجا ولی میدونم چون اینجور غذا دوست نداره نمیگم ، الان ناراحته میگه خانواده تو اصلا به من توجه نمیکنن براشون مهم نیستم من دلم برا بچم تنگ میشه ولی روم نمیشه بدون دعوت بیام. چی بگم بهش آخه ؟؟ میگم تو غذا نونی نمیخوری روم نمیشه بگم بیای اینجا گرسنه بمونی میگه من به خاطر غذا نمیام دلم برای بچم تنگ میشه درحالی که قبل زایمان هر بار میگفتم تو هم بیا اینجا یا میپرسید غذا چیه یا میگفت هر روز زشته بیام یه روز در میان میام. الام حرفش عوض کرده و حسابی دلخوره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نمیدونم این مردا چرا انقد متوقع هستن خانواده زن دارن از بچش و زنش نگهداری میکنن خودشم باید بیاد؟ خب دلش تنگ میشه بیاد یکی دو ساعت بشینه بره مگه حتما باید ناهار و شام بمونه