تو می ایی و باز هم غربتت مرا به خاطرات دورم میبرد،پاییزه غریب من هوای تو چقدر حس غربتم میدهد،وباز با این همه ،من تورا میطلبم ،اضطراب لحظه هایت را دوس دارم،این چه جنون شیرینیست که تمام مرا در برگرفته،،،،پاییزه من،،،
هُوَ رَبُّ المُستَحيل و أنت تبكى عَلَى المُمكن او خداوند ناممكن هاست در حالى كه تو بر ممكن گريه ميكنى؟!