یاعلی:
ورفت پشت میزش نشست
واین جملش دائم تو سرم میپیچید ینی چی چرا خوشحاله منظورش چی بود اصلن چرا گفت به من میتونست نگه
یه عالمه علامت سوال توذهنم انگار نمیتونستم خوب کارهامو انجام بدم هربار که نگاش میکردم متوجه میشدم فقط بهم نگاه میکنه در زده شد وابدارچی چای اورد رویه میز گذاشت ورفت در نیمه باز موند
بلند شد ورفت دررو بست وبه سمت میزم اومد ویه بسته شکلات کاکائو گزاشت رو میزم گفت دهنتونو شیرین کنین یه لخظه این فکر از ذهنم خطور کرد که نکنه شیرینی نامزد کنونشه سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم وپرسیدم شیرینیه بابت......?????
لبخندی زد وگفت بعدا میگم ورفت پشت میزش
استرس وجودمو گرفت ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم وپرسیدم نکنه دارین متاهل میشید قهقه ی بلندی زد وگفت نه ولی قصدشو دارم