2777
2789
عنوان

داستان واقعی زندگی....

| مشاهده متن کامل بحث + 4188 بازدید | 153 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یاعلی:

ورفت پشت میزش نشست

واین جملش دائم تو سرم میپیچید ینی چی چرا خوشحاله منظورش چی بود اصلن چرا گفت به من میتونست نگه


یه عالمه علامت سوال توذهنم انگار نمیتونستم خوب کارهامو انجام بدم هربار که نگاش میکردم متوجه میشدم فقط بهم نگاه میکنه در زده شد وابدارچی چای  اورد رویه میز گذاشت ورفت در نیمه باز موند

بلند شد ورفت دررو بست وبه سمت میزم اومد ویه بسته شکلات کاکائو گزاشت رو میزم گفت دهنتونو شیرین کنین یه لخظه این فکر از ذهنم خطور کرد که نکنه شیرینی نامزد کنونشه سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم وپرسیدم شیرینیه بابت......?????

لبخندی زد وگفت بعدا میگم ورفت پشت میزش

استرس وجودمو گرفت ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم وپرسیدم نکنه دارین متاهل میشید قهقه ی بلندی زد وگفت نه ولی قصدشو دار

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

خدایه من قصدشو داره پس یه خبرهایه بلاخره فرجام عشقم داره میرسه لحظه ایی که بارهاتصویرسازیش کرده بودم ذهنم درگیرش بود احساس میکردم نفس کشیدن واسم سخت شده بود

ولی باید بتونم از زیر زبونش بکشم یه حسه کنجکاوی وجودمو مثله خوره میخورد

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

سعیم براین بود خونسرد نشون بدم خودموپرسیدم حالا انشالله کی شیرینی واقعی رو میخوریم لبخندی زد وگفت اگه عروس خانم نازنکنن به زودی



وااای صدایه تپش قلبمو به وضوح میشنیدم عروس خانم خدایا این دختر خوشبخت کیه

ای کاش هیچ وقت اسم عروس خانمو نمی اورد چقدر حسودیم شد

چقدر من حسودم

اصلن چرا عاشق این همه حسود میشه چرا

بازم خودمو ریلکس نشون دادم وپرسیدم حالا تو چه مرحله ایی هستین

بازم لبخندی زد وگفت هنوز هیچ

گفتم  ینی حتی خواستگاری هم

چشمهاشو ریز کردو وگفت حتی خواستگاری هم نکردم میدونی چرا

ومن با نگاهی پراز سوال گفتم چرا

گفت اخه عروس خانم خیلی مغرورن ومن  میترسم ازش بپرسم که اونم مثله من عاشقمه یا .....

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

منم لایک کنید

گفتم یه امضاام من بذارم واسه قانون جذب بلکه تو این تاریخ 9/9/99 که روز تولدمم هست بهترررررین اتفاق برام افتاده باشه😍😍 یه آدم رویاییم که همیشه تو رویا زندگی میکنم😳 همه بهم میگن ماشالا یه دل داری زیبا هرچی میبینه میخواد😳 خب چیکار کنم منم اینجوریم😶 خدایا خواهش میکنم برام یه کاری جور کن برم سر کار هرچیییی دلم خواست بخرم انقد به شوهرم نگم که اونم واسم نخره😕 خدایا من و یه زن خیلی خیلی پولدار کن خدایا به من همراه با پوووول فراوان سلامتی هم بده الهی امین🙏 دوتا از عشقای زندگیم(مامانم و شوهر و گرامی)برام حفظ بفرما.و در آخر من اعتقاد دارم کسی که برام دعا کن دعاش در حقم مستجاب میشه خواهش میکنم برای ارزوهام دعا کنید 😘

یاعلی:

لبخندی زدم وپرسیدم یا چی

جواب داد یا عشقم یه طرفه هست

خدایه من چی میشنوم عشقم پس عاشقشه

حسادت وغم عجیب در وجودم به تلاطم دراومده بود وحس میکردم داره وجودم اتیش میگیره چقدر دوست داشتم اون دختر خوشبخت رو میدیم وبهش بگم چقدر جایگاهت رویایه  هرشبم بوده

هزاران سوال تو ذهنم رژه میرفت

ولی اخه چی بپرسم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

خواهشا اعلام وجود کنید تامنم اعلام وجود کنم چقدبی بخارین خواب الوها

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

خودمو با. برگه ها مشغول کردم ولی ذهنم درگیرش بود حالم بدبود ولییییی اون نبایدهیچی میفهمید من باید قوی باشم تواین افکار بودم که صداش بلند شد وگفت میدونید خانم اصلانی این دختر خانم که میخاام ازش خاستگاری کنم خیلی دختر باشخصیت با کمالات و.....

پپرسیدم و... چی لبخندی زد وگفت وزیباست ومن همیشه محو جمالشم

وااای خدایه من این منم که هنوز نفس میکشم باشنیدن این حرفها چرا هنوز قلبم میتپد چرا هنوز جان دربدن دارم


اب دهانمو فرو دادم وگفتم انشالله مبارکتون باشه

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

بازم لبخندزد وگفت خانم اصلانی شما میتونید کمکم کنید.

با تعجب پرسیدم من.....-????چه ککمکی

جواب داد. شما ازش بپرسین که اونم تمایل داره وارد زندگیم بشه

گفتم  اخه من که نمیشناسمش

لبخند دلنشینی رولبهاش نقش بست وگفت اتفاقا میشناسینش خوب هم میشناسین

تمام همکارهایه زن توشرکت رو یهلحظه توذهنم مرور کردم ینی کیو میگه ذهنم به جایی خطور نداد گفتم واقعا نمیدونم کیو میگید

بلند شد اومد سمت میزم درست روبه روم ایستاد وگفت اون دختر الان روبه روم نشسته وداره با تعجب به من نگاه میکنه 🙈🙈

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

واااای خدایه من چی میشنوم چی گفت شاید واسه چند ثانیه هزار بار جمله اخرشو تووذهنم مرور کردم --اون دختر الان روبه روم نشسته وداره با تعجب منو نگاه میکنه----


نمیدوستم چی بگم یا چیکار کنم فقط بلند شدم وبه طرف در رفتم خودمو به دستشویی رسوندم اب رو باز کردم وچند بار اب به صورتم زدم خودمو اینه نگاه کردم این منم


خدایه من چی شنیدم ینی درست شنیدم یا دارم خواب میبینم

چه حسه قشنگیه حسه عشق وچقدر زیباست وقتی امید به وصال یار در وجود ادم رنگ میگیره بهت زده بودم نمیدونستم چکار کنم برگردم تواتاق اصلن نمیتونستم یا نرم نمیشد که

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز