سلام. بعضیا اینجا منو میشناسن که ماجراهای خودمو و مادرشوهر پدرشوهرمو و بیرون انداختنمون از خونه ای کا مهر من کرده بودن و فحش به پدر خدابیامرزمو و نفرین مادرم که الهی فلان بشه بهمان بشه داغ داداش جوونتو ببینی و فلان و از خونشون بیرون کردن بعد از اینکه سه روز پرستاریش رو کرده بود و عین خدمه کارهای خونش و پخت و پز و ابمیوه بگیر و اینا انجام داده بودم. صایع کردن من در هر مکان و زمانی و داد و بیداد و جار و جنجال در واحدمون که این زن خرابه و مرد میاره و ... تمام اینا رو من ازشون دیدم. خیلی هم از این بیشتر ولی از حوصله تون خارجه. منم شب مهمون دارم. حالا دیشب خاله ی شوهرم اومده بودن تهران. ما رفتیم خونشون ( تهران هم خونه دارن ) بعد پدرشوهرمینا هم اونجا بودن. منم فقط خاله اشینا رو دعوت کردم. ولی پدرشوهرمینا رو نگفتم. به چند دلیل اولا" خودم مدتهاست نرفتم. منو جلو هر کس و ناکسی صایع میکنه و از قصد میخواد ناراحتم کنه. در حدی که شوهرم و داداشش هم کاملا" متوجه میشن. حالا تودم احساس بدی دارم که دعوتشون نکردم. گفتم صایع شدن. ولی پس انهمه من صایع شدم چی؟ بابت هیچکارشون معذرت خواهی نکردن چی؟ هنوزم به کارهای زشتشون ادامه میدن چی؟ واقعا" توهم برشون داشته که من قدرت مقابله ندارم. شوهرم چیزی نگفت ولی خب معلومه ناراحت میشه. البته قبلش گفته بودم اونا رو دعوت نمیکنم. یه چی دیگه هم هست. من یه سرز رفتیم خونشون من بدون امادگی خاله اش که تونا مادرشوهرم بود و پسردایی شوهرم با زنش و مادرشوهرمینا رو گفتم. بعد با اینکه میدونست یه دفعه ای شده و من دست تنهام اومد هیچ تعارفم حتی که حداقل بیام پلو بکشم. مهمون نشست مهمون رفت. بعد دیشب خونه خالش غذا رو پخته بود بعدم پاشد نصف ظرفا رو شست. واقعا" زورم میگیره اگه خونه ی پسرته و خونا ی خودتد در واقع یکم بیا کمک با توجه به اینکه من خمیشه کمکش میدم خونه شون باشیم. خودشم مهمون داشته باشه میگه بیا کمکم از صبح. حالا به نظرتون خیلی ضایع بود؟ نمیدونم انگار از خودم توقع نداشتم. اعصابم بهم ریخته.