...بعدش پشیمون شده رفته به نگهبان اونجاگفته زنگ بزنین اورژانس .گریه میکرده پشیمون بوده.اماتوبیمارستان فوت کرد.رفته بودم خونه مادرجاریم .توبغلم گریه میکردمنم بااون.ازاینهمه جدایی خیلی پشیمونم دارم میمیرم چه دنیا بی ارزشه.عذاب وجدان داره خفه م میکنه.همش تجسم میکنم پشیمون بوده ونتونستن نجاتش بدن همین یه بچه روداشت.