امروز مادر شوهرم اومده بود خونمون من به شوهرم شک داشتم خیلی وقته ها ولی هر چی به اینا می گفتم قبول میکردن تا اینکه شوهرم یه هفته مثله مرغ پر کنده می مونه ما آروم بی قرار دنبال دعا نویس و این حرفاس بعد من یه شماره دعانویس از تو نی نی سایت پیدا کردم بهش دادم اونم زنگ زده بود بهش بعد من زنگ زدم قسم دادم که دعا واسه کی میخواسته دیروز نگفت تا اینکه امروز جلو مادر شوهرم زنگ زد گفت عذاب وجدان گرفتم دعا واسه برگشته یه خانوم میخواد منم گذاشتم رو آیفون موبایلشو تا بشنوه شوهرم نبود یک جنجالی بپا کردم که نگو دو تا بچه ام دارم رنگ زدم باباش اومد خلاصه گفتم طلاق اونا گفتن شب کن دخترم تازه شنبه میده کلاس اول ولی من قبول نکردم اول آخه ما خودمون یه شهری مامانم اینا شهره دیکه مدرسش اینجاست حالا مادر شوهرم منو آورده خونه خودشون منم گفتم تا آخر سال تحصیلی میمونم بعد طلاق حالا اونا گفتن خونه برات میگیریم جدا باس سر بچه هات باش بنظرمن چکار کنم؟