صبح ساعت ۶ بیدار بودم.
بچه ها گاهی نق میزدن و فوری شیر میدادم که بخوابن.
کمی ب خونه رسیدم.
تخم مرغ گذاشتم آب پز بشه.
برای رضا صبحانهوآماده کردم.
خیارشور و گوجه و زیتون و هویج و فلفل دلمه ای چیدم توی ظرف براش.
میوه و نون همگذاشتم.
تخم مرغ ها رو تازه خاموش کرده بودم ک رضا عجله داشت بره.
ب پوستکردن نرسید.همینجوری گذاشتم توی زیپ پک و گذاشتم توی کیسه پارچه ایش.
دم در ک بود یادم اومد آب سیبش توی فریزه.
خنک نشده بود زیاد.براش آوردم و گذاشت توی جیب بغل کتش.
رفت و یک دقیقه بعد برگشت.گوشیش رو روی جا کفشی جا گذاشته بود.
بعد تا قبل از بیدار شدن بچه ها رفتم دوش گرفتم.
دیشب مدارک سنجش امروز محمد رو آماده کرده بودم.
دوقلوها ساعت ۸ونیم بیدار شدن.
دوباره شیر دادم و یک ربع بعد خوابیدن.
آریو ۹ونیم بیدار شد .
علی ده و نیم.
محمد هم تقریبا ده بیدار شد برای شرکت در کلاس.ک البته خوب شرکت نکرد.
چون باید با خمیرهاشون کار میکردن و میگفت نمیخوام خمیرهام خشک بشه.
تند تند بهش صبحانه دادم بخوره.حاضر بشه تا بره سنجش.
باباش قبل از یازده خونه بود.
وقتی رفت رضا گفت خیلی بی برنامس و احتمالا طول بکشه.
جلسه داشت و نگران دیر رسیدنش بود.
مامان دوستش تماس گرفت ک کتاب های محمد رو هم از مدرسه گرفته ، و گفت برگشت میاردش.
ب رضا گفتم اگر طول کشید برو ، با اونا میاد.اما در نهایت خودش آوردش و سریع رفت .
وسطای جلسه رسیده بود.