چند مدت پیش رفتیم خونه اش برا شام برامون خورشت بادمجون درست کرده بود وسط سفره ب بهونه گردوندن دخترم بلند شد رفت من سفزه رو جمع کردم ظرفارو شستم فقط یه کاسه بود چون توش غذا درست کرده بود چسبیده بود نشستم
خلاصه اومد شال و کلاه کرد گف منم میخوام بیام خونه شما بمونم
باهامون اومد اون شبو فردا صبح ساعت ۷ من بیدار شدم صبحونه آماده کردم ناهارم لای پلویی درست کردم براش
عصرش شوهرم رفت یه گوسفند سربرید بعد منم پاک کردم و خوردش کردم گذاشتمش تو یخچال ۳ کیلوشم مادر شوهرم برداشت
بعد من چون دخترم خیلی بدغذاست فقط جیگر گوسفتدو میخوره براش بسته های کوچیک کردم گذاشتم یخچال شاپم زنگ زدم شوهرم از مغازه ساندویچ آورد
چند روز پیش شوهرم با دوستش رفته بود اونجا
مادرشوهرم کلی پشت من حرف زدع بود ک زنت جیگرو درست نکرد من بخورم زنت ظرفارو نشسته اومده خونه من😑
دیروز خانوم دوست شوهرم برام تعریف کرد
اینقد ناراحتم اصلا نمیدونم چ عکس العملی نشون بدم
😭😭😭