صبح ساعت ۶ محمد بیدار شد ، تا نماز بخونم و محمد رو دستشویی ببرم و بغلش کنم و نازش بدم و .....
، آریو بیدار شد ، و چون زود پیشش نبودم گریه اش در اومد و در نهایت بیدار شد.
یک ساعتی طول کشید تا بخوابن.
از اونطرف تا یازده و نیم خواب بودیم.
و تا ۱۲و نیم توی رختخواب.
رضا از صبح توی آشپزخونه بود.
حتی بیرون هم رفته بود و چیزایی ک لازم داشته برای آشپزی و نداشتیم رو خریده بود.
ولی من اصلا متوجه نشده بودم.
حسابی گرسنه بودم.رفتم آشپزخونه تا صبحانه بخورم.
رضا قیمه نجفی رو بار گذاشته بود ، و میخواست مرغ مجلسی رو برای ناهار بپزه.
نشستم ب صبحانه خوردن و لقمه میگرفتم و دهن رضا میذاشتم.
برای محمد هم ساندویچ گرفتم دادم دستش.
بعد ب بچه ها صبحانه دادم.
برنج پختم ولی چون غذاها زودتر درست شده بود ، برنج دیروزی ک یککم مونده بود گرم کردیم و ناهار رو شروع کردیم تا برنج اصلی برسه.
زرشک هم آماده کردم.
سفره رو انداختم.ماست موسیر هم آوردم.
کلا چون پخت با رضا بود دیگه ازش کمک نگرفتم.
آریو خوب نخورد غذا رو.
فعلا ک علی بهتر غذا میخوره.
آریو سرش رو زیاد ب طرف عقب پرتاب میکنه ، نگرانشم.
رضا برنج رو توی کاسه آورده بود کنارم تا پاک کنم ، قبل از پختنش محمد رفت و باهاشون بازی کرد.
یادآوری کردم ک کثیف و آلودس و دستش رو ب چشمش نزنه.
گویا چشم هاش یککم سوخته بود و میره دستشویی تا چشم هاشو بشوره ، ولی چون قبلش دستاشو خوب نشسته بود و ب چشمتش زده بود ، اوضاع بدتر شد.چشماش قرمز شده بود و ورم کرده بود.
میسوخت.
کلی با آب شستشو دادیم.
بهتر شد اما چشماش پف کرده بود.
کمی استراحت کرد و هر چند وقت یکبار میگفت میسوزه و براش باز میشستیم.
پرسیدیمگفتن باید با آب شست و بعدش یا تحمل کنه تا خوب بشه یا آمپول حساسیت بزنه.ک محمد بخاطر آمپول نزدن همش میگفت خوبه و ....
این روزها آریو خیلی نق داره.گریه های بدی هم میکنه.
حس میکنم از دندونشه.
بعد از ناهار یک قسمت دیگه از برنامه فریدا رو دیدیم و بعد تلویزیون یا روی شبکه پویا بود یا مداحی .
رضا ک خیلی خسته بود رفت و چند ساعتی خوابید.
بچه ها رو ب سختی خوابوندم.
محمد هم اومد کنارم و همینجوری ک بازی میکرد خوابش برد.
۴۰ دقیقه ای طول کشید اما یهو ۳ تا با هم خوابیدن.
خودمم خیلی خسته بودم.
ولی تا برم روی بچه ها رو لندازم و ناخن هاشون رو بگیرم فقط ده دقیقه فرصت چرت زدن داشتم.
یک ساعت قبل از تاریک شدن هوا رفتیم بیرون.
ب بچه ها تیره ترین لباسشون رو پوشوندم و محمد براشون سربند بست.
رضا یک کاسه قیمه نجفی برای دوست و همکارش ک همسایمون هم هست کشید .
همه رفتیم بیرون و جلوی راه نذری رو بهشون دادیم.
پدر و پسر با چیپس روی قیمه رو تزیین کرده بودن و شکل یه آدم کشیده بودن.
گفتن لااقل دهنش رو ناراحت بذارین .
بعد رفتیم توی شهر یک کم دور زدیم.پرده و پارچه نوشت و پرچم محرم بود.ولی هئیت و دسته ندیدیم.
علی بغل من بود و بیداد.اول ک شیر همنخورد و بیرون رو نگاه میکرد.ولی بعد ک گرسنش شد شیر خورد.
آریو بغل باباش بود و با دستاش بازی میکرد و انگشت میخورد و در نهایت خوابید.
رضا تقریبا اکثر ساحل های داخل شهر رو با ماشین دور زد.
همه جا شلوغ بود.
تمام نیمکت های رو ب دریا پر بود.
توی پارکینگ پارک های ساحلی کلی ماشین پارک بود.
و کلا جز ماسک ، خبری از کرونا نبود.
رضا کنار شهروند پارک کرد و من رفتم تا برای بچه ها پوشک بخرم.
جز مای بی بی چند مدل از پوشک هاش رو با قیمت قبل و ده درصد نخفیف میداد.
از سایز و مارکی ک من گرفتم ۳ بسته بود.
رضا میگفت همش رو نگیر تا یکی دیگم بتونه قیمت مناسبتره رو بگیره☺️
زیاد خریدن پوشک از نظرش احتکاره.
هوا تاریک بود ک برگشتیم.
علی زود خوابید اما آریو ک توی ماشین حسابی خوابیده بود بیدار بود.
وقتی نق داره دوست داره توی بغلمون بشینه یا دوی کتف بذاریمش.
یک کم سه تایی با محمد بازی کردیم.
من شام آریو رو دادم ک وقتی علی بیدتر شد راحتتر باشم.
ب رضا گفتم مراسم عزاداری امشب چی شد؟
ک رفت بلندگو آورد و زیارت عاشورا خوند و بعد هم روضه عمو عباس.
صداشو ضبط کرد و برای مامانش فرستاد.
بچه ها ک خواب بودن رفتم یک کم ظرف ها رو شستم.
چند تا بشقاب فقط موند. رضا اکثر ظرف ها رو حتی اونایی بخاطر آشپزی کردنش کثیف شده بودن ، شسته بود.
فقط ظرف های بعد از ناهار و فرنی بچه هامونده بود.
کمی با محمد کارتون دیدیم.علی بیدار شد و شامش رو خورد.
خوشبختانه این روزها ک آریو یککم گریه و نق داره ، علی قبراق و سرحاله.
رضا هم خیلی کمک میکنه.
موقع شام رضا اول گفت گرسنش نیست ، اما وقتی گفتم خاگینه میپزم استقبال کرد ، بچه ها رو ب پدر و پسر سپردم و رفتم شام رو آماده کردم و آوردم سفره رو چیدم.