2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۶۲ و ۶۳)

1831 بازدید | 66 پست

صبح ساعت ۶ محمد بیدار شد ، تا نماز بخونم و محمد رو دستشویی ببرم و بغلش کنم و نازش بدم و .....

، آریو بیدار شد ، و چون زود پیشش نبودم گریه اش در اومد و در نهایت بیدار شد.

یک ساعتی طول کشید تا بخوابن.

از اونطرف تا یازده و نیم خواب بودیم.

و تا ۱۲و نیم توی رختخواب.

رضا از صبح توی آشپزخونه بود.

حتی بیرون هم رفته بود و چیزایی ک لازم داشته برای آشپزی و نداشتیم رو خریده بود.

ولی من اصلا متوجه نشده بودم.

‌حسابی گرسنه بودم‌.رفتم آشپزخونه تا صبحانه بخورم‌.

رضا قیمه نجفی رو بار گذاشته بود ، و میخواست مرغ مجلسی رو برای ناهار بپزه.

نشستم ب صبحانه خوردن و لقمه میگرفتم و دهن رضا میذاشتم.

برای محمد هم ساندویچ گرفتم دادم دستش.

بعد ب بچه ها صبحانه دادم.

برنج پختم ولی چون غذاها زودتر درست شده بود ، برنج دیروزی ک یک‌کم مونده بود گرم کردیم و ناهار رو شروع کردیم تا برنج اصلی برسه.

زرشک هم آماده کردم.

سفره رو انداختم.ماست موسیر هم آوردم.

کلا چون پخت با رضا بود دیگه ازش کمک نگرفتم.

آریو خوب نخورد غذا رو.

فعلا ک علی بهتر غذا میخوره.

آریو سرش رو زیاد ب طرف عقب پرتاب میکنه ، نگرانشم.

رضا برنج رو توی کاسه آورده بود کنارم تا پاک کنم ، قبل از پختنش محمد رفت و باهاشون بازی کرد.

یادآوری کردم ک کثیف و آلودس و دستش رو ب چشمش نزنه.

گویا چشم هاش یک‌کم سوخته بود و میره دستشویی تا چشم هاشو بشوره ، ولی چون قبلش دستاشو خوب نشسته بود و ب چشمتش زده بود ، اوضاع بدتر شد.چشماش قرمز شده بود و ورم کرده بود.

میسوخت.

کلی با آب شستشو دادیم.

بهتر شد اما چشماش پف کرده بود.

کمی استراحت کرد و هر چند وقت یکبار میگفت میسوزه و براش باز میشستیم.

پرسیدیم‌گفتن باید با آب شست و بعدش یا تحمل کنه تا خوب بشه یا آمپول حساسیت بزنه.ک محمد بخاطر آمپول نزدن همش میگفت خوبه و ....


این روزها آریو خیلی نق داره.گریه های بدی هم میکنه.

حس میکنم از دندونشه.

بعد از ناهار یک قسمت دیگه از برنامه فریدا رو دیدیم و بعد تلویزیون یا روی شبکه پویا بود یا مداحی .

رضا ک خیلی خسته بود رفت و چند ساعتی خوابید.

بچه ها رو ب سختی خوابوندم.

محمد هم اومد کنارم و همینجوری  ک بازی میکرد خوابش برد.

۴۰ دقیقه ای طول کشید اما یهو ۳ تا با هم خوابیدن.

خودمم خیلی خسته بودم.

ولی تا برم روی بچه ها رو لندازم و ناخن هاشون رو بگیرم فقط ده دقیقه فرصت چرت زدن داشتم.

یک ساعت قبل از تاریک شدن هوا رفتیم بیرون.

ب بچه ها تیره ترین لباسشون رو پوشوندم و محمد براشون سربند بست.

رضا یک کاسه قیمه نجفی برای دوست و همکارش ک همسایمون هم هست کشید .

همه رفتیم بیرون و جلوی راه نذری رو بهشون دادیم.

پدر و پسر با چیپس روی قیمه رو تزیین کرده بودن و شکل یه آدم کشیده بودن.

گفتن لااقل دهنش رو ناراحت بذارین .

بعد رفتیم توی شهر یک کم دور زدیم.پرده و پارچه نوشت و پرچم محرم بود.ولی هئیت و دسته ندیدیم.

علی بغل من بود و بیداد.اول ک شیر هم‌نخورد و بیرون رو نگاه میکرد.ولی بعد ک گرسنش شد شیر خورد.

آریو بغل باباش بود و با دستاش بازی میکرد و انگشت میخورد و در نهایت خوابید.

رضا تقریبا اکثر ساحل های داخل شهر رو با ماشین دور زد.

همه جا شلوغ بود.

تمام نیمکت های رو ب دریا پر بود.

توی پارکینگ پارک های ساحلی کلی ماشین پارک بود.

و کلا جز ماسک ، خبری از کرونا نبود.

رضا کنار شهروند پارک کرد و من رفتم تا برای بچه ها پوشک بخرم.

جز مای بی بی چند مدل از پوشک هاش رو با قیمت قبل و ده درصد نخفیف میداد.

از سایز و مارکی ک من گرفتم ۳ بسته بود.

رضا میگفت همش رو نگیر تا یکی دیگم بتونه قیمت مناسبتره رو بگیره☺️

زیاد خریدن پوشک از نظرش احتکاره‌.

هوا تاریک بود ک برگشتیم.

علی زود خوابید اما آریو ک توی ماشین حسابی خوابیده بود بیدار بود.

وقتی نق داره دوست داره توی بغلمون بشینه یا دوی کتف بذاریمش.

یک کم سه تایی با محمد بازی کردیم.

من شام آریو رو دادم ک وقتی علی بیدتر شد راحتتر باشم.

ب رضا گفتم مراسم عزاداری امشب چی شد؟

ک رفت بلندگو آورد و زیارت عاشورا خوند و بعد هم روضه عمو عباس.

صداشو ضبط کرد و برای مامانش فرستاد.

بچه ها ک خواب بودن رفتم یک کم ظرف ها رو شستم.

چند تا بشقاب فقط موند. رضا اکثر ظرف ها رو حتی اونایی بخاطر آشپزی کردنش کثیف شده بودن ، شسته بود.

فقط ظرف های بعد از ناهار و فرنی بچه هامونده بود.

کمی با محمد کارتون دیدیم.علی بیدار شد و شامش رو خورد.

خوشبختانه این روزها ک آریو یک‌کم گریه و نق داره ، علی قبراق و سرحاله.

رضا هم خیلی کمک میکنه.

موقع شام رضا اول گفت گرسنش نیست ، اما وقتی گفتم خاگینه میپزم استقبال کرد ، بچه ها رو ب پدر و پسر سپردم و رفتم شام رو آماده کردم و آوردم سفره رو چیدم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

علی سر سفره بغلم بود.

برای خواب آریو رو من خواب کردم و رضا علی دو برد توی اتاق و خوابوند.

محمد هم طبق معمول ، انقد حرف زد و وول خورد تا خوابش برد.ولی نه جای خودش.

خیلی خسته بودم.

اما توی یخچال گوشت بود و باید میشستم و بسته بندی میکردم.

مرغ رو خود رضا صبح انجام داده بود.



اول گفتم علی رو نمیارم ، بمونه همونجا پیش باباش .بعد ترسیدم وسط شب رضا بیدار نشه از گریه اش.

بالاخره بلندش کردم و آوردمش سر جاش.

و پوشک هاشون رو عوض کردم و بین اونا با محمد خوابیدم .

قبلش ر رضا پیام دادم و از کمک های امروزش تشکر کردم.

شب خوب خوابیدن.

تا سحر .هر کدوم یک بار بیدار شدن . و چند ساعت باز علی بیدار شد.

در نهایت ۹و نیم صبح بیدار شدن.

رضا باز از صبح زود بیدار بود.

پیاز و سیر خرد کرده بود برای آش.

خیلی خسته بودم و خوابم میومد ولی دیگه نمیتونستم بخوابم.

رفتم توی آشپزخونه قرصمو خوردم و فرنی بچه ها رو گرم کردم و آوردم.

رضا در مورد آش میپرسید و بهش مشورت میدادم.

بعد ارده و شیره درست کرد و اومد کنار جای خواب بچه ها لقمه گرفت و با هم خوردیم.

محمد دوست نداشت.

بچه ها ک باز خوابیدن رفتم و برای محمد نون و پنیر و گردو ساندویچ کردم و دستش دادم.

محمد روی گوشیم از دیروز چند تا بازی ریخته بود ، و امروز کمی باهاشون بازی کرد.

سیاتیکم دوباره عود کرده و سمت چپ کمرم و زانوی چشم درد گرفته .

فرنی بچه ها صبح تموم شد و براشون دوباره درست کردم.

آریو باز خوب غذا نخورد .و موقع خوردن گریه میکرد و میترسیدم توی گلوش بپره.

علی با ترفند میخوره فرنی رو .باید با یه عروسک یا وسیله باهاش حرف بزنم.

موقع ناهار ، همه چی از دیروز داشتیم.

قیمه و کمی مرغ و برنج.

دیگه چیزی نپختم.

فقط خیارها داشتن خراب میشدن ک سالاد شیرازی درست کردم.

رضا چون از قبل حبوباتش رو با زود پز نپخته بود ، تصمیم گرفتم از یه جایی ب بعد بریزه توی زود پز.

و بخاطر همین آش یک‌کم تیره شد.چون سبزیش رو زود ریخته بود.

ناهار خوردیم .

محمد کلی سالاد ریخت دور غذاش اما همش رو نخورد.

هر وقت ماست یا سالاد بریزه قاطی غذا مجبوره تا تهش بخوره.

آخراش رو‌کمکش کردم تا خورد.

ب بچه ها هم نوبتی فرنی دادم.

علی خواب بود، محمد آریو رو با کمک‌من برد پیش خودش توی نشیمن تا باهاش بازی کنه، در نهایت آریو هم انقدر دمر سرش رو بالا و پایین کرد تا خوابش برد اونم.

قبل از ناهار رضا باز مرامون مداحی کرد.

روضه ظهر عاشورا.

نماز رو هم ۳ تایی خوندیم.

محمد با عباش، رضا با دشداشه مشکیش و من با چادر گل گلی.

غروب باز رضا برای خوابیدن بچه ها کمک کرد.

زنداداشم چند تا از عکس های بچگی محمد رو میخواست ، بخاطر همین رفتیم سراغ هارد و کلی تجدید خاطره کردیم .

محمد خیلی خیلی خوشگل بود بچگی هاش.

با اینکه داداش هاش هرکدوم یه جاهایی از صورتشون بهش رفته ، ولی اصلا ب پای اون نمیرسن .

کلی فیلم قدیمی دیدیم.

دلم برای اون زمان ها تنگ شد.

ب رضا میگفتم یه دختر بچه میخوام مثل بچگی محمد.

آریو امروز چند نوبت خیلی بد گریه کرد.هر کاری کردم آروم نشد.آخر کلی قلقلکش دادم و خندوندمش و باهاش بازی کردم تا یادش رفت گریه کردن رو.

نهایتا وسط عکس دیدن ها وقفه افتاد و دو تا رو‌خوابوندم.قبلش فرنی و مولتز ویتامین خوردن ک البته آریو باز خوب نخورد.

امروز دوبار محمد گریه علی رو در آورد.

دفعه اول ک دقیقا نمیدونم چیکار کرد، حس کردم چند بار دستش خورد تو صورتش ک چون داشتم آریو رو آروم میکردم رضا رو فرستادم علی رو آروم کنه.

همه توی اتاق خواب ما بودیم و محمد از بیرون رفتن میترسید.

رضا خواست تنبه اش کنه و گفت ک باید بره توی پذیرایی روی مبل بشسنه و وقتی علی آروم شد رفت پیشش و کلی باهم در مورد ترس هاش حرف زدن و بعد از اون محمد خیلی بهتر شد و حاضر شد بده برای باباش آب و وسایل دیگه بیاره از توی یخچال و .....

و کلا تا وقت خواب دیگه ب ترس هاش زیاد بها نداد.

برای بچه ها ک رفتم فرنی بیارم کلی میوه آوردم برا خودمون.

میوه هایی ک نرم تر بودن و احتمال خراب شدنشون بود رو زودتر آوردم.

آریو باز رفت روی خط گریه.

گلابی رو پوست گرفتم و گذاشتم لب دهنش و با لیس زدن اون آروم شد.

کمی هم ب علی دادم.ولی چون کمرم درد میکرد نتونستم هردو رو همزمان بدم.بخاطر همین از رضا کمک خواستم.اونم یه دقیقه براش نگه داشت و داد ب محمد .محمد هم در نهایت انگشتشو برد داخل دهن علی و سقف دهانش خون شد.بچه زد زیر گریه .وقتی خون رو دیدم رضا رو صدا زدم تا بلندش کنه.

میوه خوردنمون هم نصفه نیمه موند.

رضا از ساعت ۹ونیم ده میگفت ک‌باطریش تموم شده و میخواد بخوابه.و میگفت شماهام اینجا بمونین.

دیدم اینجوری نمیشه.آوردمشون بیرون.

اما خیلی نق داشتن.

علی کمی بالا آورد.

پدر و پسر گفته بودن شام نمیخوان ولی وقتی اومدیم بیرون و محمد کشکش رو توی یخچال دید گفت ک آش میخواد ، براش گذاشتم توی قابلمه کوچیک تا گرم کنم اما ب کل یادم رفت.

آریو گریه میکرد و از درد کمر راحت نبودم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

خسته ک شدم تا نشستم بوی سوختگی رو متوجه شدم و تازه یادم افتاد آش گذاشتم گرم بشه.

رضا رو صدا زدم.اومد آش رو خاموش کرد و برای محمد کشید.کمی زیرش ته گرفته بود.

خیلی اذیت بودم.اومد کمک .آربو رو گذاشت روی پا و خواب کرد.علی رو هم شیر دادم تا بخوابه.

محمد ک‌آشش تموم شده بود ، رفته بود ظرف آش سرد رو آورده بود ک بخوره.اما دوست نداشت.رضا باز رفت براش گرم کنه ک بخوره ، کلی وقت تو آشپزخونه بود و خودشم بالاخره نتونست طاقت بیاره و آش خورد.

انقدر سر و صدا کردن ک علی نخوابید و آریو هم بیدار شد.

محمد تازه حالا میخواست تی وی روشن کنه ک با دعوای ما مواجه شد و مجبور شد بذاره برای فردا.

رضا برای محمد آش جدید آورد خودشم خورد و اومد کمک برای خواب بچه ها ، از خستگی و درد بدن گریه ام گرفته بود.

اینبار علی رو گذاشت روی پا.منم آریو رو شیر دادم.

علی انگار نه انگار.

چشما باز ، لب خندون و در حال آواز خوندن.

ولی انقد براش شعر خوند و تکون داد ک بعد از نیم ساعت خوابید.کنارش هم‌من آریو رو میخوابوندم.

با یه فاصله ای اونم خوابید.

زیارت عاشورای امروز رو هم بین خوابوندن بچه ها خوندیم.

بعد محمد با باباش رفتن توی اتاق تا قصه اژدهایی ک دوست داشت ب بچگیش برگرده رو بشنوه و بخوابه.

علی نیم ساعت بعد بیدار شد.شیر دادم باز خوابید.

محمد هم پیش باباش خوابش برده بود ک رضا آوردش سر جاش.

دفترچه بچه ها رو میذارم رو جا کفشی.

لیوان کشک وسط نشیمن رو میذارم یخچال ، ظرف آش و آب محمد رو هم میبرم آشپزخونه، پاکت های زباله ک رضا باید صبح بندازه دور رو هم میذارم پشت در و زیر زانوهام بالشت میذارم و میخوابم.


امروز رضا میگفت بعد از اینجا میخوابم برم مدافع حرم بشم ،

محمد با ناراحتی و بغض بهش میگفت بهتر نیست مدافع خونه باشی؟!

و رفت باتومش رو آورد داد دست باباش و‌گفت از خونمون و ما محافظت کن .

واقعا چقدر سخته دوری پدر برای بچه !

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ماشالله 

چند تا پسر دارین 

علی اریو محمد درسته؟؟؟


واسه منم دعا کنید خدا فرزند سالم و،صالح ب زوووودی بهم بده

تا خدا بنده نوازست، ب خلقش چ نیاز🤷‍♀️میکشم نازیکی تا ب همه ناز کنم🧚‍♀️
ماشالله  چند تا پسر دارین  علی اریو محمد درسته؟؟؟ واسه منم دعا کنید خدا فرزند سالم و ...

۳ تا دوست عزیز.

ممنونم.

ان شاالله خدا بهترین ها رو نصیبتون کنن.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
۳ تا دوست عزیز. ممنونم. ان شاالله خدا بهترین ها رو نصیبتون کنن.

ان شالله ان شالله 


خدا بچه هاتون رو براتون حفظ کنه

تا خدا بنده نوازست، ب خلقش چ نیاز🤷‍♀️میکشم نازیکی تا ب همه ناز کنم🧚‍♀️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز