اول ک زیر دست نامادری بودم
بعد از تحصیل جا موندم ب اجبار
کل کودکی و نوجوانیم قالی بافتم سالی یه بار عید از درخونه بیرون میرفتیم
دوبار عاشق شدم هر دوبار مجبور شدم عقد و عروسیشون شرکت کنم و دم نزنم
ب اجبار عقد کردم
ب اجبار زندگی کردم ....همه ی اینا واس خودش خیلی سخت و دردناکه نصف نصف هم نگفتم یه جز کوچیک بود