سلام
8ماه بارداری به اضافه ی 11ماه بچه داری میشه 19 ماه شوهرم به من یه بار نگفت بیا بریم بیرون تاب بخوریم یا ببرمت تفریح حالا خانوادش هفته پیش شمال بودن
خودشم این هفته داره میره ماهی گیری با دوستاش هفته پیش پسر خالش گفت میای بریم ماهیگیری اونم ک از خداخواسته برنامه ریزی کرد با دوستاش (حالا من اگه یه هفته خودمو بکشم ک هفته دیگه بریم بیرون میگه باشه هفته ک میرسه میگه پول نداریم یا با دوتا بچه نمیشه اذیتمون میکنن یا....خلاصه ک نمیبرتم اما پسر خاش هفته پیش گفت این هفته انجام شد) بهش گفتم یه ویلا برای منو بچه هامون بگیر تا مام بیایم شما برین ماهی گیری وقتی خواستین برگردین دوستات برن تو بیا پیش ما1شب بمونیم و برگرديم خونه
گفت با دوتا بچه بذارمت تو ویلا تک و تنها چ فرقی با تو خونه موندنت داره پس به مامانم و اجیام میگم باهامون بیاد که تو تنها نباشی😅
ناراحتم ن برای بیرون رفتن خودش یا خوشی و تفریحات خانوادش برای این ناراحتم که هبچ وقت منو جدی نگرفت میگه تفریح دونفره حال نمیده 6ساله باهمیم یه مسافرت دونفره باهم نرفتیم ماه عسلم ک نبردتم خلاصه ک هیییییییچ
خانوادشم 24ساعته میرن اینور اونور و....
من فقط باید توخونه باشم
اگه میخوایین بگین خب با خانواده شوهرت برو باید بگم ک اونا تو هیچ بیرون رفتناشون به ما نمیگن بیاین بریم
اما شوهر من اگه مثلا تو کوچه هم بخواییم بریم اسم خانوادشو میاره ک حتما. ببریمشون
کاش فقط خودشون میاومدن زنگ میزنن به پسرای مجردای فامیلاشون ک راحتن باهاشون اونام بیان من راحت نیستم
شوهرمو دوسش دارم اونم میگه خیلی دوست دارم اما تو بعضی چیزا ب دوس داشتنش شک میکنم حالا شما بگید من گناه ندارم عایا؟ همش ک نمیشه تو خونه باشم و بخاطر کورنا جایی نرم و بچه داری کنم خب منم ادمم خسته میشم دلم خواب و تفریح میخواد
ببخشید طولانی شد لطفا بهم بگید چ کنم
خودم 25سالمه شوهرم 29سال دوقلو11ماه داریم
خواهرشوهرام متاهلن
