2777
2789
عنوان

دلتنگی ،تنهایی و شاید انتظار...

| مشاهده متن کامل بحث + 1849 بازدید | 118 پست
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما ر ...


جان دلم!
هر گاه خسته شدی برگرد
... این شعرها
... این نوشته ها
.... و تمام این احساسات مانده در پسِ
پنجره ی خیالم
.... نشان از توست
... تو در تمامشان حضور داری
... میروی
... می آیی
... می خندی
... و یادت در هر لحظه در جریان است
... غمت نباشد
... هرگاه خسته شدی، هرگاه دلت لرزید
هرگاه روزگارت به خوشی نرفت
و تنت خسته ی پوچی شد
... برگرد
... من سال ها با یاد و خاطرت زندگی کرده ام
... حال اگر خودت بیایی
... خودِ واقعی ات
... تمام حجم پر مهرت میان زندگی ام در جریان باشد
... و نفس هایت جایی نزدیک به گوش هایم
در دم و بازدم باشند
دیگر چه چیزی میتوانم بخواهم از زندگی؟؟!
... تو برگرد
.... میان زندگی این دیوانه
همیشه جایِ تو خالیست!

 🍁🍂🍁

منم


کاش آدم ها میتوانستند حالِ خوبشان را جایی میان روزمرگی های زندگی بایگانی کنند...
مثلا تمام حس و حال ناب و لبخندهایشان را میان بقچه ای بپیچند و جایی پنهان کنند...
و زمان هایی که فقرِ لبخند در زندگی اشان بیداد میکند، سراغ بقچه ی اسرار آمیزِ مخفی بروند...
گره ی پارچه را باز کنند و تمام لبخند هارا یکباره و یک جا نفس بکشند....
من می گویم هر آدمی باید در زندگی اش علاوه بر چیزهای ارزشمند خوشحالی را ذخیره کند...
حال میانِ بقچه ای سحرآمیز...
میانِ صندوقچه ای کوچک...
میانِ شیشه ای عطر...
یا میانِ کتابی که دوستش دارند...
فرقی نمیکند...
تنها چیزی که میتواند مهم باشد تعداد لبخندهایی است که می توانند روزی نجاتمان دهند..!
می توان حالِ خوب را همچون شاخه گلِ سرخی خوش عطر میان دفتری پنهان کرد....
و مدت ها امیدوار بود که غنیمتی ارزشمند لابلای روزهایمان مخفی شده که روزی تن پوشِ غصه هایمان میشود و سرمایشان را از بین می برد
و به چشم ها...
به دست ها...
به لبها...
و به قلب هایمان گرما می بخشد...!

 🍁🍂🍁

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

سیو کردم که بیام مرتب سر بزنم👌💜


باران که میزند!
کودک میشود انگار...
دست هایش را باز میکند...
زیر باران می دود...
می خندد..
می چرخد...
و با موهای خیس درحالیکه
خنده اش هنوز به اتمام نرسیده ..
و گوی چشم هایش می درخشد،
لی لی کنان به سویم می دود...
همیشه به وقت باران نگرانی هایم چند برابر میشود...
مبادا سرما بزند تنش را...
مبادا سینه پهلو کند...
مبادا هنگام دویدن پاهایش لیز بخورد...
مبادا زمین بخورد و نقطه ای از تنش زخمی شود...
باران که میبارد حتی اگر کنارم نباشد دلم شور میزند...
گویی این قطره های درشت بی رنگ از وقتی که راهشان را از آسمان، میان ابرها باز میکنند و به سوی زمین می آیند یک نوع دیوانگی در قلبش هویدا میشود...
دیوانگی ای سرشار از دوست داشتن...
و خودش همیشه میگوید بوی نم باران مستش میکند...
و دوست دارد مدام نفس بکشد...
نفس بکشد...
نفس بکشد و لحظه را زندگی کند....
باران که میزند..
مدام می خندد..
و به سویم دست دراز میکند...
تا در آغوش گیرمش...
می گوید از هر چیزی بتوان گذشت از آغوش باران خورده نمیتوان...
مانند نان تازه و داغ میماند...
بویش مستت میکند...
عطرش دیوانه ات.!
اصلا خودش شهری است

بسیار زیبا🥀 جسارتا می پرسم قلم خودتون هست؟

سلام 

تلفیقی است 

از دل نوشته و اقتباس از منابع احساسی 


لعنتی اند این خیابان ها ؛ وقتی که غروب پاییز باشد ، از خانه بیرون بزنی و زمان ؛ رأسِ دلتنگی ات بایستد ، دست توی جیبت ببری ، آسمان و ابرها و حال و هوای عاشقانه ی خیابان را ببینی و آه بکشی که چرا آنی که باید ، نیست ؟!
چرا نیست همان کسی که دوست داشتی با او تمام این مسیرِ جانانه را قدم بزنی ، دستانش را بگیری ، با او بخندی و از حالِ خوبِ گنجشک ها و پرستوهای جا مانده از کوچ بگویی ؟ چرا نیست همانی که لابه لای حرف زدن ، عاشقانه نگاهت کند و کنارش احساس امنیت کنی ؟
چه اندازه فقیرند این خیابان ها ، این شهر و این پاییز ، وقتی دلت هوای کسی را کرده ،
کسی که باید باشد ، اما نیست !
چه اندازه فقیر است این پاییز ، بدونِ تو ...
کاش بودی ؛
نگرانم اشتیاقی برای پاییزهای بعدی نداشته باشم !
برای باد و باران و برگ های خشک و نارنجی ،
برای آبان ...
تو نیستی و من نگرانم برای پاییزهای بعد از تو ...


همیشه دلم میخواست داشته باشمت جایی نزدیک به خودم درست کنار دستانم، که هر وقت دلم تنگ شد، هر وقت اوضا ...

در من طلوع کن 

در من غروب کن 

ریشه کن 

باور شو 

عاشق شو 

شاعر شو 

شعر بخوان 

در من آسمان آبی باش 

ابر باش 

باران باش 

عمق دریا باش 

در من مثل یک شهر باش 

شلوغ باش 

گاهی اگر شد کوچه ای بن بست باش 

شاد باش 

بخند، بخند، بخند 

و گاهی اگر دلت گرفت 

سر را به سینه ام بگذار 

به تپش های قلبی گوش کن 

که می خواهد تو در وجودش طلوع کنی 

غروب کنی 

آشیانه بسازی 

شعر بسازی 

بباری 

بتابی 

بخندی، بخندی ، بخندی 

و گاهی اگر دلت گرفت 

سر بر سینه اش بگذاری... 

تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 
در من طلوع کن  در من غروب کن  ریشه کن  باور شو  عاشق شو  شاعر شو  ...


تو باید باشی تا من زیبا بمانم ...
تو باید مرا بخواهی تا شاد باشم ، بخندم ، مغرور باشم ...
این روزها ، در بهترین حالتِ خودم هستم ، چون تو را دارم ، چون تو هوای بی قراری ام را داری ...
شادم و بی وقفه می خندم ، چون دلم به دوست داشتنِ تو گرم است  ...
من زیباترین عکس هایم برایِ وقتی ست که لبریز اشتیاقِ تو ، به دریچه ی دوربین خیره می شوم ، من با عشقِ تو ، زیباترین آدمِ رویِ این سیاره ام ...
مرا بخواه ، مرا ببوس ، مرا در آغوش بکش ...
هربار بیشتر ، هربار محکم تر ، هربار نزدیک تر ...
من بدونِ عشقِ نابِ تو ، زیبا نخواهم بود ،،، عاشقم باش !
نگاه کن ! تا پرواز ، به اندازه ی یک "دوستت دارم" فاصله دارم ،
منی که از میانِ میلیاردها انسان ، تنها عشقِ تو را خواسته ام ،
منی که غیر از تو ، از تمامِ آدم هایِ این سیاره ، بریده ام ...
احساست را به من بگو ...
به اشتیاقِ شنیدنِ حرف هایت ، تمامِ گنجشک هایِ جهان را خواب کرده ام ...
من از پیر شدن می ترسم ...
مرا در آغوش خداگونه ات بپیچ و مراقبم باش ... در التهاب آغوش تو ، زمان به طرز عجیبی می ایستد !
می بینی ؟! کار از کار گذشته ، تو دیگر تمامِ دنیای من شده ای ...
کنارم بمان ...
بدونِ تو ؛
چیزی از من نخواهد ماند ...


کاش آدم ها میتوانستند حالِ خوبشان را جایی میان روزمرگی های زندگی بایگانی کنند... مثلا تمام حس و حال ...

زندگی
برای ثابت كردنِ
عشق،
به زمان نياز ندارد.
شايد همين لحظه‌ای كه
تو در ترديد بسر می‌بری،
كسی در گوشه‌ای ديگر
قلبی را كه روزی
برای تو می‌تپيد،
تصاحب كند.
زندگی‌ می‌رود و بايد
همراهش شوی و بدانی كه
فرصت
به آن‌هايی داده می‌شود
كه برای
بدست آوردنِ بهترين‌هایشان
تلاش ميكنند
و می‌جنگند...

تعطیل🚫                                                                                 
زندگی برای ثابت كردنِ عشق، به زمان نياز ندارد. شايد همين لحظه‌ای كه تو در ترديد بسر می‌بری، كسی در گ ...


من چه گناهی کرده ام ؟!
که ازمیانِ اینهمه آدم ؛
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟
فاصله میگیری ... اما تمامش نمی کنی ...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم ؟!
این همه آدم هست که من عاشقشان نیستم ...
این همه تو نیستی ... که منِ بیچاره عاشقت مانده ام ...
دست خودم نیست ...
اگر بود ... عاشقت نمی ماندم ... !
خواستنت ... جز حسرت برایم چیزی نداشت ...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم ...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او ... "بیشتر" عاشقم بود ... !
غروب ها ... دلم که می گرفت ... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبه روی هم می نشستیم ...
آن قدر عاشقانه مرا نگاه می کرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد ...
کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد ...
کسی که "تو" .. هیچوقت نخواهی بود ...
دوست داشتنت ، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد ...
حق من نبود با عاشقِ تو شدن ، در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم ...


من چه گناهی کرده ام ؟! که ازمیانِ اینهمه آدم ؛ عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟ فاصله میگیر ...

تعطیل🚫                                                                                 

شعر چکیده ی ناب تمام زنان جهان است 

که در تو زندگی می کند 

شعر ارابه های مست خورشید است 

که با جست و خیزهای عاشقی 

از نفس نمی افتد 

نارنجی!

شعر یعنی ناز و کرشمه ی کلمات 

وقتی تو راه می روی 

شعر یعنی شهر شراب 

وقتی نگاهت به من می افتد 

شعر که حجاب ندارد 

آرایه نمی بندد 

شعر که لباس نمی پوشد 

شعر همیشه می خندد 

در چشم های تو اوج می گیرد 

در نگاه من سر ریز می کند 

قسم به قلم و آنچه می تراود از آن ... 

تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 


می خواهمت !!!
همین جا ، تویِ این اتاق ، روبرویِ خودم ، کنارِ خودم و برایِ خودم ...
وقتی تو باشی ؛ بهار می آید ... و عشق از شکافِ سقفِ اتاقم ، طلوع خواهد کرد .
وقتی تو باشی ؛ پنجره ی اتاق من به رویِ خوشبختی گشوده خواهد شد و شکوفه هایِ کوچکِ بالشِ من ، میوه خواهند داد .
تو که باشی ؛ سکوت خواهم کرد و تو را عمیق تر از همیشه نگاه خواهم کرد ،
و عشق خواهد بود ، و نور خواهد بود ،
و آفتاب ، داغِ تماشایِ عشقبازی هایِ من و تو خواهد بود ...
بیا که کسی جز تو را نمی خواهم ، که فقط تو تمامِ گمشده ام هستی ،
که فقط تو سزاوارِ عشق ورزیدنی ، که فقط تو همانی هستی که می خواهم ...
و تو باید باشی ، و تو باید مرا ببوسی ، مرا بغل بگیری ، مرا بخواهی ،
تا اتاقِ من ، مرموز ترین نقطه ی جهان باشد ...
تا کنارِ تو خوشبخت ترین باشم ،
تا کنارِ من خوشبخت ترین باشی ...
تو باید باشی ،
تو باید کنارِ خودم باشی ...


می خواهمت !!! همین جا ، تویِ این اتاق ، روبرویِ خودم ، کنارِ خودم و برایِ خودم ... وقتی تو باشی ؛ به ...

تعطیل🚫                                                                                 


آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛ جبرانِ تمامِ نبودن هاست ،
جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...
یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .
جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ،
جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ،
و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...
بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند .
انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ،
آمده اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند ،
آمده اند که زندگی کنی ...


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز