دیشب به خانواده بابام و خودش خبر حاملگیمو دادم و متاسفانه همشون بار منفی دادن بم
یادم افتاد وقتی مجرد بودم خیلی درس میخوندم زمان کنکورم خیلی چاق شدم حتی تموم پوستم ترک ترک شده بود و زشت و مهمترین چیز داخل زندگیم خوشگلیو و به خودم رسیدن نبود خیلی چاق بودما
پدرم خیلی مسخرم میکرد میگفت هیچی نمیشی خیلی بهم توهین کرد جلو همه بهم میگف بد هیکل زشت همیشه نفرینش میکردم از خدا خاستم هیج وقت یه مرد اینجوری نیاره تو زندگیم و قربون خدا برم به من یه ادمی رو داد توی زندگی مشترکم که هر شب بیشتر شب قبل عاشقش میشم یادم نمیره بدیهایی که پدرم در حقم کرد
گذشتو من فرهنگیان قبول شدم دبیری روان شناسی همونی که من میخواستم فقط یه ماه وقت داشتم برا مصاحبه لاغر شم همه بهم گفتی لابد تقلبی کردی همه منظورم خانواده بابامه
فقط صبر کردم چیزی نگفتم یک ماه من از ۸۰ کیلو به ۶۰ کیلو رسیدم با ورزش هیچ کس باورش نشد بابام اومد همه اتاقمو گشت ببینه قرص لاغری خوردم یا نه هیج وقت نخاست باور کنه من واسه زندگیم تلاش میکنم
خداروشکر که الان باشوهرم خوشبختم
امشب دلم خیلی گرف خیلی گریه کردم چقدر تحمل این ادما سخته