من یه بار که بچه بودم مادرم رفته بود خونه خالم و داداش کوچیکمم با خودش برده بود ولی من باهاش نرفتم و داداش بزرگمم رفته بود مدرسه فقط منو بابام خونه بودیم حوصله ام سر رفته بود و یه گوشه نشسته بودم که بابام گفت بیا بریم بیرون حالا که کسی خونه نیست منم با ذوق رفتم لباسام و پوشیدم و با پدرم رفتیم بیرون هر چی می گفتم برام می خرید و هر چی دلم می خواست می خوردم بعدش رفتیم پارک و من اونجا با یه دختر هم سن خودم دوست شدم و خلاصه اون روز خیلی بهم خوش گذشت
شما هم از خاطراتتون با پدرتون بگین😍😍😍😍
من واقعا عاشق پدرمم ایشالا همه پدرا همیشه سالم و سر حال باشن و همچنین مادرا