11 ماه گذشت ولی حیف ... صفحه 3 | تبادل نظر نی نی سایت

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

اینطوری نگو عزیزم...ادم همیشه از مادر یتیم میشه

اره دقیقا

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/05/27

|

14:58

2 نفر لایک کرده اند ...

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

کاش بچه ی منم بی مادر میشد ولی پدرش بود حداقل اونجوری فقط غم بی مادری میکشید نه اینکه حقشو بخورن و ...

اینجوری نگو خدا مهربونه

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/05/27

|

14:58

اسناجونییییی

عضویت: 1398/10/27

تعداد پست: 5625

اینجوری نگو خدا مهربونه

حتما حتما ازدواج کنید ی خانم که خیلی اذیت شده تو زندگیش و قدر میدونه رو بگیرید چون دختره عزیزه دلم ب مادر احتیاج داره چه بخواید چه نخواهید میدونم اولویت برا شما دخترتونه از شهر خودتون هم نگیرید از شهر دیگه زن بگیرید

گشتم و گشتم و گشتم اول یکی بودم و تنها الان دو تا شدیم و برگشتیم به سر نقطه باز 😔خدایا حالا که دو نفریم 😍برای هم نگهدار ما رو قدرتمون رو زیاد کن تا از پس همه چیز بر بیایم👩‍👧🌹

1399/05/27

|

15:07

عضویت: 1399/05/05

تعداد پست: 1200

دلم کباب شد بخدا

من‌ خودم مادر سه تا بچه هستم و میدونم که بچه چقدر ب مراقبت روحی و جسمی نیاز داره

قبلا خیلی تو بحر زندگی و طول عمرم نبودم اما الان از خدا فقط یه چیز میخام

همش از خدا خواهش و تمنا میکنم که تا روزی که بچه هام به وجود من نیاز دارن تا مستقل بشن بهم فرصت زندگی بده دیگه بعدش هیچی برام مهم نیست

گاهی از ناملایمات زندگی ناله میکنم و به قول همسرم ناشکری میکنم اما ته قلبم از خدا به خاطر نعمتاش سپاسگذارم

امیدوارم خدا بهتون توان تحمل این شرایط رو بده چون دارید بجای چند نفر زندگی می‌کنید

کاربر قدیمی هستم با چهره ای جدید

1399/05/29

|

18:46

عضویت: 1399/05/05

تعداد پست: 1200

باید بسازیم و بسوزیم هیچ کس مادر خود ادم نمیشه

نه این بینش خوبی به زندگی نیست

سعی کنید ازدواج کنید تا زندگیتون به آرامش برسه چون دخترتون به حضور مادر هم نیاز داره و الان که کوچیکه از طرف یک زن بعنوان همسرتون بهتر پذیرفته میشه و دخترتون هم مشکلی باهاش پیدا نمیکته

شما جوان هستید و حق دارید یه زندگی عادی و معمولی توام با آرامش داشته باشید

کاربر قدیمی هستم با چهره ای جدید

1399/05/29

|

18:50

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

نه این بینش خوبی به زندگی نیست سعی کنید ازدواج کنید تا زندگیتون به آرامش برسه چون دخترتون به ...

عمرا نمیتونم کسی رو به جای سمانه بذارم برا همین هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم زندگی یکی دیگه رو هم خراب کنم

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/05/29

|

18:55

عضویت: 1399/05/05

تعداد پست: 1200

عمرا نمیتونم کسی رو به جای سمانه بذارم برا همین هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم زندگی یکی دیگه رو هم خرا ...

اشک من چرا بند نمیاد

کاربر قدیمی هستم با چهره ای جدید

1399/05/29

|

18:57

عضویت: 1399/05/05

تعداد پست: 1200

سمانه خانوم راضی نیست شما اینقدر زجر بکشید

آگاهانه یه خانوم خوب پیدا کنید و ازدواج کنید برادر من

من‌ اصفهانم وگرنه دخترتونو با جان و دل توی وقت اداره تون در کنار بچه های خودم نگه می‌داشتم

کاربر قدیمی هستم با چهره ای جدید

1399/05/29

|

18:59

مستربینننن

عضویت: 1398/01/30

تعداد پست: 5824

جیگرم اتیش گرف. خدا شمارو برا دخترتون حفظ کنه

.ی صلوات برا آرامش دلم بفرستین❤

1399/05/29

|

18:59

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

اشک من چرا بند نمیاد

ببخشین اگه ناراحتتون کردم واقعا معذرت میخوام

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/05/29

|

19:00

لاله66

عضویت: 1393/11/01

تعداد پست: 4167

دلم پر بود با دیدن امضاتون ترکید....😭😭😭

کرونا, کرونا!چه کردی با زندگیهامون? با دلخوشی هامون? چقدر چیزای خوب داشتیم و قدرش رو نمی دونستیم, زیادی ساده بودن اما مهم بودن, دلم لک زده واسه بدو بدو کردن بچه ها تو پارک, دورهمی های بی دغدغه, گاز زدن یه ساندویچ داغ تو فست فود سرِکوچمون, یه سفر با عشقم, دل رو بزنیم به دریا و بیخیال همه چی بشیم... کرونا چیکار کردی با دلخوشی هامون?۹۹/۹/۹ پایان این روزهای تلخ!

1399/05/29

|

19:00

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

سمانه خانوم راضی نیست شما اینقدر زجر بکشید آگاهانه یه خانوم خوب پیدا کنید و ازدواج کنید برادر ...

خدا از خواهری کمتون نکنه

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/05/29

|

19:01