11 ماه گذشت ولی حیف ... صفحه 7 | تبادل نظر نی نی سایت

تهاجم

عضویت: 1398/11/01

تعداد پست: 17615

سلام شکر خدا خوبه خدا بهم رحم کرد

خدا را شکر خیلی از خبرتون خوشحال شدم .

دیگه بیشتر مواظبش باشین .مخصوصا الان که پاییزه .دور از جون سرما نخوره .

شاید باورتون نشه ولی مرتب به تاپیکتون سر میزدم تا یه خبری بگیرم .

خدا را صدهزار مرتبه شکر

1399/08/22

|

23:05

0 نفر لایک کرده اند ...

نیلای_سمانه

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

خدا را شکر خیلی از خبرتون خوشحال شدم . دیگه بیشتر مواظبش باشین .مخصوصا الان که پاییزه .دور از جون س ...

خدا از خواهری کمتون نکنه ممنون که به فکرمون بودین

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/08/23

|

11:59

1 نفر لایک کرده اند ...

نیلای_سمانه

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

ببخشید میشه بپرسم چه اتفاقی برای دخترتون افتاده؟من همیشه کاربری شما را چک میکنم تا از حال دخترتون با ...

برده بودم اداره اونجا یه لحظه غفلت کردم مواد. شیمیایی خورده بود

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/08/23

|

12:04

0 نفر لایک کرده اند ...

مراا

عضویت: 1397/02/18

تعداد پست: 1219

برده بودم اداره اونجا یه لحظه غفلت کردم مواد. شیمیایی خورده بود

خداروشکر که الان بهترن. ولی ای کاش یه پرستار میگرفتین

1399/08/23

|

14:04

0 نفر لایک کرده اند ...

تهاجم

عضویت: 1398/11/01

تعداد پست: 17615

برده بودم اداره اونجا یه لحظه غفلت کردم مواد. شیمیایی خورده بود

بخیر گذشته .الان پیش کی میزارینش ؟ هر طور شده یک آدم مطمئن پیدا کنید .

1399/08/23

|

20:12

0 نفر لایک کرده اند ...

نیلای_سمانه

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

خداروشکر که الان بهترن. ولی ای کاش یه پرستار میگرفتین

نیست خیلی گشتم پیدا نکردم

فعلا6ماه انتظار خدمت گرفتم و اداره نمیرم موندم خونه ببینیم اخرمون چی میشه

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/08/25

|

19:28

0 نفر لایک کرده اند ...

نیلای_سمانه

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/26

تعداد پست: 349

[QUOTE=164086545]بخیر گذشته .الان پیش کی میزارینش ؟ هر طور شده یک آدم مطمئن پیدا کنید .[/QUOT

خدا بهم رحم کرد

اداره نمیرم خودم نگهش میدارم

نمیتونم به کسی اعتماد کنم بدجور ترسیدم دیگه دلم نمیخواد یه ثانیه هم از خودم دور باشه

خودم 32 سالمه خانومم 26سالش بود 3سال پیش ازدواج کرده بودیم دخترمون 27 شهریور 98 به دنیا اومد خودم کارمند بانکم زندگی خیلی خوب و شیرینی داشتیم تا اینکه تو 23فرودین همین سال خانومم از سر کار اومدنی یه موتور سوار زد بهش وبعد 10روز عمرشو داد به شماها.منم تو زندگیم خیلی سختی و تنهایی کشیده بودم چون منم مثل دخترم تو سه سالگیم مادرمو از دست داده ام و هیچ خواهر و برادری ندارم پدرمم توسال 86 فوت شد و منو تنهای تنها گذاشت با خانومم که پرستار بود تو بیمارستان بستری بودنی اشنا شدیم وقتی دید هیچ کسی رو ندارم خیلی بهم میرسید تا اینکه یه روز خودش بهم پیشنهاد داد و ازدواج کردیم زندگیمون از همون اول خیلی خوب بود یه بار هم باهم قهر نکرده بودیم و همیشه میگفتیم و مخندیدم موقع بارداریش هم انگار همه دنیا رو بهمون داده بودن با خودم میگفتم همه روزای سخت و تنهاییم تموم شد و الان دیگه خوشبخترین مرد دنیام تا اینکه عید همین سال رفت و ما رو تنها گذاشت به خدا اگه دخترمون نبود نمیتونستم یه ثانیه هم دووم بیارم ولی به خاطر دخترم مجبورم قوی باشم حالا هم از شما دوستا و خواهرهای خانومم میخوام کمکم کنین تا خواهر زادتون رو به نحوه احسنت تربیت و بزرگش کنم

1399/08/25

|

19:32

0 نفر لایک کرده اند ...