خیلی ناراحتم.خوابم نمیاد اصلا دوست ندارم با خانواده شوهرم زیاد ارتباط داشته باشم.خیلی تو زندگیمن.به شوهرمم نمیتونم مستقیم بگم .واقعا کلافم.دوست دارم ماهی یه بار برم ولی شوهرم میگه بریم سر بزنیم.همشم میرم اونجا عصبیم میکنن خسته شدم بخدا.امشب رفته بودم اونجا من باردارم تازه ممکنه استراحت مطلق بشم تا اخر بارداری باید سونو بدم.برادر شوهرم زنگ زده بود خانمم شیر برنج درس کرده با بربری واسه صبونه.حالا مادرشوهرمم همش تعریف که به به عروس گلم فلان اینم بگم جاریم اصلا محلش نمیده حتی گفت بیاد باش حرف بزنم اون نیومد.بعد به شوهرم گفت پاشو بیا خونمون امشب راه بیفتی تا فردا میرسی به شیربرنج...شوهرمم گفت واس یه شیر برنج این همه راه بیام..حالا مادرشوهرمم میگفت بهت یه مرغ شکم پری چیزیم میدن.من دوبار رفتم خونشون همش میخواستن جمع کنن برن خونه مادرشوهرم انقدر ناراحت شدم.اینم بگم این دخترک به زور دادن به برادر شوهرم بایه دختری دوست بود مجبورش کردن اینو بگیره.من یه بار واس مادرشوعرم کیک فرستادم یه روز برگشت گفت من فقط کیکای اونو دوس دارم اونم داشت براش کیک درست میگرد که خراب شد.خیلی ناراحت شدم.خیلی باحرفاشون اذیتم میکنن.همش میگن اون خوبه فلانه...جاریم حتی یه روزم نمیمونه خونه مادرشوهرم .یه بار مادرشوهرم زنگ زده بود به جاریم دخترش جواب داده بود بعد گفته بود مامانم خوشش نمیاد باهات حرف بزنه گفته هروقت زنگ زد بگو من نیستم یا دستم بندخ.اخرشم مادرشوهرم میگفت بچس الکی میگه...من دوس دارم دور باشم ازشون چون خیلی منو اذیت کرده مادرشوهرم خیلییی دلم پره 😞😞😞
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همش کارای بقیه رو به رخ من میکشن.بااین که میدونن من باردارم وچقدر اذیتم.اخرشم هرشب زنگ میزنن بیا بیا .شوهرمو میگن بیا کارامون اتجام بده یا خواهراش میان زنگ میزنن بیا فلان کارکن .بش میگفتم تو کورنا نرو بیرون من باردارم خواهرش زنگ زد بیا برو بازار واسم منم نذاشتم بره زنگ زد انقدر حرف زد به شوهرم گوشیم قطع کرد
خب منم مبخوام ولی فقط وقتی به شوهرم میگم حالم بده نمیام چیری نمیگه وگرنه میگه باید بیای سر بزنی ...
خب بگو من باردارم و اینو بهونه کن کم کن رابطتو بعدانم بچتو بهونه کن ولی برو گاهی سر بزن اما خیلی کم برو و اگرم رفتی زیاد باهاشون حرف نزن که اوناهم زیاد ناراحتت نکنن
من که وقتی حرف میشنوم میگم ب این دلیل نمیام ک بهم بی احترامی میشه اونم میگه نیا اما خودشم نمیاد تونه بابای من منم برام مهم نیس اما باز بعد چند وقت میرم و باز دعوا و ناراحتیش میمونه برام