خیلی دلم گرفته اینقدر ک تصمیم گرفتم با کسایی ک نمیشناسم درد و دل کنم
من چشمای ریزی دارم اینو از خانواده مادریم ب ارث بردم
سالها بابام ب مامانم تیکه مینداخت و مارو مسخره میکرد ب من میگفت کسی نمیاد تورو بگیره اونموقع من تازه 12.13 سالم بود... میگفت روم نمیشه با این بچه ها برم بیرون.
اینقدر حرف و کنایه شنیدم ک رو این موضوع حساس شدم
امشب بله برون دختر داییم بود خیلی خوشگله
زنداییم بعد 30سال دیشب از خالم پرسید ک این چشمای شما بیماریه
انگار ک استرس داشت خانواده داماد قراره ببینن یا شاید نگران بود بچه دخترش این شکلی نشه
حالم بده واقعا دوست ندارم هیچ مراسمی برم
خواهش میکنم اگر عیبی میبینین تو کسی نگین واقعا دل آدم میشکنه