یه خاستگار داشتم به شدت پر حرف بود روز خواستگاری هر سوالی از هر کی می پرسیدن اون جواب می داد بین صحبت هاش همون طوری که داشت شربتشو با قاشق هم میزد قاشق رو زد لبه ی لیوان ، لیوان ترکید انگار و تمام شربت ریخت رو پاش ما هم برای اینکه خجالت نکشه همش می گفتیم اشکال نداره دلت نشکنه لیوان مهم نی اینقدر قرمز شده بود که تا اخر خواستگاری حرفی نزد . یه جوری نگا من می کرد انگار مقصر ضایع شدنش من بودم