جاری هام و خواهرشوهرام رفتن سفر روستامون..بعد همسراشون اینجان..شوهر منم گف بذار دعوتشون کنیم برای شام..منم گفتم نه اوضاع خطرناکه..ما بچه کوچیک داریم..گف اونا عقلشون میکشه و نمیان ..فقط تعارفشون میکنم..حآلا دیشب به من میگه هر پنج نفرشون قبول کردن برای امشب بیان..بخدا از استرس دارم میمیرم..بچم شش ماهشه..اگه مبتلا بشیم چه خاکی به سرم بریزم..همشون هم تو بازار کار میکنن..الان با همسرمم بحثم شد..اعصابم بهم ریخته