دارم سعی میکنم فراموش کنم... ولی خب ما مشکل خاصی نداریم باهاشون ، صمیمی و بگو بخند ، اصلا هم عروسی نیستم که بگن حرف درمیاره و فضوله و بی ادبه یا مثلا اداب معاشرت نداره و فلان .... همیشه هم میگفتم این مثله برادر خودمه چون من خودم داداش ندارم هر کاری لازم باشه برا عروسیش میکنم.... اصلا فک نمیکردم اینجوری برن... حداقل اگه میگفتن که مثلا میریم ولی کسی رو نمبخوایم با خودمون ببریم شاید این همه ناراحت نمیشدم
من هیچی نگفتم چون شوهرم حتی تو این مورد هم طرف اونارو می‌گرفت،فقط گفتم اینکاری شما کردید انگار خواهرت رو دستتون مونده بود بعد دیگه چیزی نگفتم این خودش رفته بود دعوا کرده بود، شاید به تو نگه ولی با اونا دعواش میشه
نه شوهر من اکثرا طرف منه ، ولی حتی خودشم نمیدونست امشب قرار خاستگاری دارن ، مام با چه دل خوشی برا خودمون لباس ست انتخاب کرده بودیم که اینارو میپوشیم فلان... حتی یه خبرم بهمون ندادن
من ولی ویزی نگفتم ، فقط گفتم باشه خدا خوشبخت کنه، هروی صلاحشونه ، لابد مصلحتشون نبوده که مام بریم... اما خیلی دلم شکست.... چون سر خاستگاری من یه قوم و طایفه اومده بود... اگه تو رسمشون این بود ناراحت نمیشدم 😣
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
