من قبل ازاین یه تاپینگ زدم اولین بارمه اما اونجا کسی نیومد دوستدارم اززندگیم بگم نطرتونو بدونم راجبش
باشه عجقم بگو میشنویم
میشه یه صلوات مهمونم کنین😉💙 اگه تایپ ترسناک دیدی منو هم صدا بزن لدفا😗🍭 یه آدم بی شیله پیله و مهربون😁🍭من رو با آدمهايي كه ازشون دوري ميكنم قضاوت كن😎زیاد حرف زدن رو دوست دارم☺ خداا جونم منو هم میبینی؟ گذشته خوبی نداشتم آینده مو خوب کن فداتشم😞 درخواست دوستی قبول نمیشه به هیچ وجه😑 دوست دارم بشم یه خانم معلم😍😍😍با تچکر😌🤍
از بچگی خالمو مامانم اسمه منو پسر خالمو روهم گزاشتن به شوخیو خنده او به هرحال حرفشو میزدن منم بچه بودم .کم کم گذشت بزرگتر شدم پسر خالم دنبالم بود من هی دوری میکردم تا اینکه این دوریه من اونو طرف یکی دیگه کشوند وقتی شنیدم ناراحت شدم چون عادت کرده بودم همش طرفم بیاد یجوری شد خانواده خالم اینا همه فهمیدن من حالم بده خالم کاری کرد که اون دخترو ترک کرد اینا ماله شاید ۱۱ سالم بودا بچه بودم نمیفهمیدم مثلا عشق اتشین.یه مدت گزشت دیدم اصلا دوسش ندارم ازش بدم میاد پشیمون شدم مثل چی پسش زدم خالم اینا خیلی ناراحت شدن اتفاقیم نیفتاده بود نه حرفی نه چیزی.اما اینو هی میگفتن که توبخاطرش فلان کردی
خلاصه حرفاشون برام مهم نبود تازه یکم بزرگ شده بودم ولی همچنان چشم پسر خالم دنبالم بودولی من اصلا دوسنداشتم ازدواج فامیلی همیشه میگفتم.تااینکه ۱۶سالم شد برام خاستگار اومد غریبه بود اون موقع دبیرستان میرفتم نمیدونم چرا مثله ندید بدیدا پاکردم توکفش که بزارین بیان فقط میخوام ببینم کیه چشکلیه اخه بابام اینا رازی نبودن ولی سنی نداشتم چون مثلا چون به همکلاسیامو دوستم گفته بودم میخوام نامزد کنم نمیخواستم خیتشم.و اینکه انقدر مادرش اومده بود تعریف کرده بود که پسرم فلانه بهمانه دوسداشتم بدونم این پسرش چشکلیه
هیچی با اسرار منو پافشاری مامانه اون بابام قبول کرد بیان.به گوش خالم رسید اون یکی خالم زنگ زد به مامانم چرا به عریبه میدین بدین پسرخالش هم میشناسینش هم فامیله فلان مامانمم رازی توگوش من خوند.منم گفتم بابا قبول نمیکنه دلم یجوری شد انگار ته دلم رازی بودم .برای خواستگاری مادربزرگو پدربزرگمم گفتیم از طرف مادری اونا اومدن به بابام راجب پسرخالم گفتنو منو همون شب خواستگاری کردن تعجب کردم که بابام گفت اگر میخوای ازدواج کنی این بهتره.منم دیدم بابام اینو گفت قبول کردم.خواستگارا اومدنو از پسره اصلا خوشم نیومد