یه فیلم تولد قدیمی تو گروه خانوادگیشون فرستادن... خواهرشوهرم اونجا تقریبا ۹ سالش بوده... شوهرم ازون موقع بیست بار نگاش کرده و قربون صدقه ی آبجیش رفته... میگه اینقد عاشقشم که دلم میخواد بجوعمش😐😑 منم هیییییچ واکنشی نشون ندادم... اما از خواهرشوهرم متنفرم...چون خبرکشیا و کارایی کرد که شوهرم چندبار بخاطرش روم دست بلند کرد
نسیم را گفتم،اگر حقیقت خورشید را حجابی هست، همیشه در پسِ هر ابر، آفتابی هست، همیشه پشت دیوار های بلندِ نومیدی،امید هستو افق های بی کران روشن🤩
من شوهرم اینو بگه خفش میکنم شاید زیاد از حد حساسم ولی شوهر جانم بگه بهشون قدغن میکنم ک بخاد بمن بگه جانم خیلی بدم میاد حرفایی ک بمن میگه رو حتی در ی قالب و حس دیگع ب بقیه بگه
اگه به گذشته برمیگشتم مطمئنا سرنوشتمو یه جور دیگه می ساختم...