مجرده 44 سالشه
شوهرمم پدرش رو زود از دست داده خواهرشوهرم چون کار می کرده شده رئیس خونه
هر چی میگه شوهر من عین غلام حلقه بدوش می دوئه
نامزد بودیم ساعت 3 نصف شب از سفر برگشتیم خونه پدرم خواهرشوهرم زنگ زد گفت حیاط کثیفه بیا مهمون داریم تمییز کن خدا شاهده شوهرم صبر نکرد من در بزنم بیام بالا بعد بره همون لحظه گاز داد رفت تا تهش رو بخونید
اینا ادامه داشت تا بعد عروسی من رفتم مشاوره و گفتم دیگه زندگی برام نزاشته
شوهرمو توجیح کردن که هر چقدرم که خواهرت گردنت حق داره ولی خب زنت مسئولیتش با توعه بهش محبت کن ولی کاراش رو انجام نده
خواهر شوهرم که دید اینطوریه از مادر شوهرم جدا شد رفت مجردی خونه گرفت تمام کارای خونه مادرشوهرم افتاد گردن شوهرم علاوه بر اون شبا تنها می موند که شوهرم مجبور شد تو هفته چند شب اونجا بخوابه الانم دیگه خودش کاری نداره ولی زنگ می زنه مثلا مامان می خواد بره خرید برو مامان پیاز می خواد بدو مامان آمپول داره ببر بزنه مامان دیشب گریه کرده داره دلتنگی می کنه به هر ترفندی شوهرمو از تهران بکشه کرج من شوهرم ده شب در ماه شیفته 5 6 شب خونه مامانش بقیه وقتام تا ساعت 10 12 شب میره سر بزنه این در حالیه که مادرشوهر من از پا افتاده نیست