مگه حداکثر کلاس های عملی یک ساعت نیم نیست ؟ الان سه روزه مربی یک ساعت داره آموزش میده ازش پرسیدم ببخشید من رانندگی بلد نیستم اگه بلد بودم نیم ساعت هم پشت فرمون نمینشستم بعد میگه چون من توی مسیر خونتون پیادت میکنم اون نیم ساعت دیگه حساب نمیشه ... مگه حتما باید در آموزشگاه منو پیاده کنه ؟ چون خونمون دوره بهش گفتم منو نزدیک خونه پیادم کنه ولی در قبالش نیم ساعت از آموزش کم میکنه میشه یک ساعت ... مگه موظف نیست منو در خونه پیاده کنه ؟ اگه تجربه دارین بگین باید چکار کنم پیش کی برم شکایت کنم یا شاید من اشتباه میکنم ؟ ولی اگه حرف من درست باشه میترسم با من لج کنه درست یادم نده 😟
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
میگه من جای یک ساعت نیم یک ساعت بهت یاد میدم بعد نزدیک خونه پیادت میکنم
تو قبول کردی؟ معامله س بنظرم عیبی نداره ولی من حای تو بودم یک ساعت و نیم میرفتم تمرین عوضش خودم میرفتم خونه،یکم هوا هم میخوری عیب نداره، باهاشون حرف بزن استارتر از ساعت اموزشیت نزن عوضش خودت برو خونه تون
گاه باید رویید از پس ان باران... گاه باید خندید ... بر غمی بی پایان....🦋
مربی باید شما رو اموزشگاه تحویل بده و این کارش خلاف قانونه.اگر اختلاف مسیر خونتون تا اموزشگاه نیمساعت زمان میبره ک حقی از شما ضایع نشده..این چند جلسه باقیمانده رو اموزشگاه پیاده شید اگر بازم زودتر بردتون ب مدیریت شکایت کنید
نه، اون تایمی رو که باید توی مسیر برگرده تا برسه به اموزشگاه، داره از تایم کلاست کم میکنه
به نظرم داری ضررمیکنی، تایم کلاستو کامل برو، بعد خودت برگرد خونه
اگه بشر این اصل رو رعایت کنه قطعا دنیا جای قشنگ تری میشه:وقتی از اعماق وجودت احساس میکنی زندگیت رو نکبت فرا گرفته بچه دار نشو! 😒ظلمِ ظالم، جورِ صیاد، آشیانم داده بر باد... ای خدا، ای فلک، ای طبیعت... شام تاریکِ مارا سحر کن... 🤲😢😞😞😞مشغول قتلعام روزها هستم!💔ما دهه شصتیا تو زندگی ازهرچی میترسیدیم سرمون اومد، از هرچی نمیترسیدیم هم سرمون اومد، یه سری چیزای متفرقه هم بود اونا هم سرمون اومد، یه سری چیزا هم اصلا مربوط به ما نبود ولی سرمون اومد، یه چیزایی حتی وجود خارجی نداشت ولی اونا هم سرمون اومد، لامصب معلوم نیس کله ست یا میدان مغناطیسی😒😒😒 کاش من حسنی بودم و توی دِه شلمرود، تک و تنهابودم، و عین خیالمم نبود که نه قلقلی نه فلفلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهام رفیق نیست، و تنها دغدغه ام این بود که تنها روی سه پایه، بنشینم توی سایه☹️☹️ من به فکرِ خستگی های پَرِ پرنده هام، تو بزن تبر بزن... من به فکرِ غربتِ مسافرام، آخرین ضربه رو محکمتر بزن🍁🍃اون درختِ سربلندِ پُرغرور، که سرش داره به خورشید میرسه منم منم، اون درختِ تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم، من صدای سبزِ خاکِ سُربی ام، صدایی که خنجرش رو به خداست، صدایی که توی بُهتِ شبِ دشت، نعره ای نیست ولی اوجِ یک صداست🌳🍃🍃سنگ است که میزند به سینه هرکس فقط برای خود😔 بیزارم از این خلقِ دورنگ و از ناکسان و هرکسی😒