ما طبقه بالاییه دوتا از خواهرشوهرام ازدواج کردن یکی مجرده که با پدر شوهرم زندگی میکنه طبقه پایین یکی از متاهلا دیروز گفت فردا ناهار درست نکن بیاین پایین دامادا هم میان گفتم باشه صبح بیدار شدم و لباس بچه ها عوض کردم و اومد یکی از بچه ها رو برد پایین دیگه نگفت بیاین بعد ساعت ۱۲ آوردش پس گفت گرسنشه بعدش یه کاسه سالاد اورد بالا گفتم بزار شوهرم بیاد میایم پایین غذا نیار بالا گفت کاری به شوهرت ندارم بعدش من دوباره گفتم غذا نیار جلو اونا زشته میایم پایین گفت آها میاین پایین باشه این حرفش یعنی چی به شوهرت کاری ندارم منظورش چه بود؟؟؟منم نرفتم پایین فقط شوهرمو فرستادم حالا هم دوتا داماد ناراحت شدن من نرفتم پایین
برای سالم بودن نی نی هام و به سلامت دنیا بیان صلوات بفرستین خاله ها و سلامتی گل دخترم
عزیزمن روالش البته از دید من اینکه بعد از اینکه بچه رو برد یکم به کارات میرسیدی خودت هم حوالی ده میر ...
نه انتظار کمک ازم نداره جونش که به دخترم بستس یکی از دوقلوهام که هر وقت بیاد اینجا میاد میبرتش پایین میگه کمکت کنم میگم شاید فک کرده شوهرم نمی ره پایین چون بعد دعوایی که خواهر شوهرم با شوهرش کرد کلا شوهرش از جلو چشم خونواده شوهرم افتاد و این اولین بار بود که بعد اون دعوا شوهرش میومد اینجا و هیچ کی خوشش نیومد از اینکه اون میاد و خواهرشوهر خودش می دونست و اینکه ما با دعوت پایین نمیریم روزی ده بار اونا میان و من میرم ولی ایندفعه گفتم سالاد و اورد بالا حتما دوست داشتن تنها باشن و من میام به اون خاطر نرفتم بعد خواهرمم پیشمه شاید فک کرده این روش نمیشه بره پایین فقط ندونستم منظورش از اون حرف چه بود به اون خاطر نرفتم پایین
برای سالم بودن نی نی هام و به سلامت دنیا بیان صلوات بفرستین خاله ها و سلامتی گل دخترم