اوه اوه عاطفه جونـ عجب زرنگیه این جاریت هاااا
منم تقریبا مثل توهستم،
توی جمعای بزرگ فامیل زیاد راحت نیستم اما با دوستامون منم بگو بخند میکنم.
وقتیم تازه وارد رابطه با کسی میشیم اولش خیلی بااحترام و محتاط شروع میکنم تارفتارشونو بسنجم اگه خوشم بیاد کم کم صمیمی میشم یا مثلا اگه ببینم شوهرم زود صمیمی شد منمـ همراهیش میکنم،
طرفای خودمون اصلا نامحرمها دست نمیدن بهمدیگه،امااینجا تاحد زیادی عادیه
اما بازم شوهرم با اینکه اصلا حساس نیس متوجه شدم که زیاد خوشش نمیاد باهرکسی یا توی هرجمعی دست بدم با اقایون که غریبه هستن.
منم بدون اینکه اصلا درموردش باهاش حرف بزنم خیلی زیرکانه اول خودمو عقب مینداختم منتطر میشدم ببینم شوهرم چیکار میکنه اگه اون دست میداد باخانوماشون منم متقابلا میرفتم جلو و با اقایون دست میدادم و دیگه هیچ حرفی نمیموند
حتی اگه خوشش هم نمیومدنمیتونس به من چیزی بگه،چندبار گف منم دوس ندارم باهاشون دست بدم و صمیمی بشم اما زشته نمیشه دستشونو رد کرد منم میگفتم اره دقیقا منم دیدم تو دست دادی دیگه نمیشد من دست ندم.
ولی معمولا نسبت به کسایی که شناخت نداره باهاشون یاکسایی که خوب میشناسدشون که هیز و نفهم هستن حساسه و خوشش نمیاد وگرنه براش مهم نیس