سلام
من تو دوران عقد به سر میبرم فعلا
دو سه روز پیش یه مسئله ای پیش اومد که مربوط به شوهرم و خانواده ش بود
و بدون جزئیات مسئله از این قرار بود که اونا یه جشن کوچیک برای تولد یکی از بزرگای خانواده گرفتن بدون اینکه منو دعوت کنن
من از ده روز پیشش کلی دغدغه اینو داشتم که چی بگیرم برای اون بنده خدا که خوشش بیاد و باب سلیقه ش باشه در حالیکه تو اون سه چهار روز کلی دغدغه و مشغله داشتم و سه بار با شوهرم قرار گذاشتیم بریم یه چیز خوب بخریم که خداروشکر روز سوم که روز قبل از تولد میشه یه چیز خوب گیرم اومد..
میخام حسمو بگم که چقدر این موضوع برام مهم بود و برای شخص مقابلم اهمیت قائل بودم و حتی بعد از ظهر روز تولد زنگ زدم خونه شون و تبریک گفتم و اتفاقا بقیه بچه هاشم دور هم جمع بودن و از پشت گوشی صداشون میومد
خونه شونم دو دقیقه از لحاظ زمانی با ما فرق میکنه
اما دریغ از اینکه منو دعوت کنن که منم تو جمعشون باشم
برام جالب بود که شوهرمم اصلاااااا به روی خودش نیاورد بعد از اون قضیه و راجب اینکه اون شب یه چه منوال گذشت هیچی نگفت.. با اینکه ادم خوش صحبتیه و خیلی چیزا رو مطرح میکنه.
دلم شکست که شوهرمم میدونست که من چقدر اهمیت دادم به این موضوع و با اینکه اون یه هفته ای کلی مشغله داشتم اما وقتی هیچ واکنشی ندیدم از اونا که دعوتم کنن بادم خالی شد مث یه آدمی که انگیزه شو از دست داده و واقعا دلم شکست...
از شوهرمم خیلی ناراحتم الان سه چهار روز گذشته ولی اصلا به روی خودش نمیاره
واقعا حالم بده...
این بی محلی ها آزارم میده...
حس میکنم بهم بی احترامی شده
شماها بگین چیکار کنم؟ به شوهرم چی بگم؟ به روش بیارم که از خودش و خانوادش ناراحتم؟ با چه زبونی باهاش حرف بزنم؟
کادوی نداده (: رو کی بهشون بدم و اگه دادم چی بگم که متوجه کارش بشه؟؟
یه نکته م بگم که سعی خودمو کردم با دید مثبت و بدون هیجان غیر منطقی و از روی قضاوت این مسئله رو بهتون بگم