خیلی دلم گرفته از وقتی یادم مباد به فکر همه بودم و برای همه فداکاری کردم تو هر شرایطی هوای مادرمو و برادرا و خواهرمو داشتم اما حالا که احتیاج به کمکشون دارم پشتم خالی شده 😔 شغل همسرم تو عسلویه س ماه بعد یه عمل دارم که میخواستم بیام خونه مادرم تا بچه هام اذیت نشن حتی گفتم برای بچه هام پرستار میگیرم یکی رو هم میگیرم کارای خونه تونو بکنه فقط من تو خونه شما بخوابم تا همسرم نگه بی کس و کاری و هیچ کس تحویلت نمیگیره😔اما مامانم امشب منو جلوی زن داداشم خرد کرد گفت نیا اینجا خونه خودت عملتو انجام بده پسرت بدو بدو میکنه اعصابم خرد میشه در صورتی که زن داداشم عمل کرد اومد خونه مادرم خوابید مامانم بچشم نگه داشت. من همه کاری برای خانواده م کردم همیشه حامیشون بودم اما همیشه پشتم خالی بوده