اینوبرات بگم یک روز ازکسی شنیدم مادرشوهرم جاریم بیشتر دوست داره نشستم گریه کردم چون مادری می خواستم امانشد خوبی کردم اما بازتابشوندیدم
خوبی کردم ب جاری بدی دیدم مثلاسلام نمی کرد
منم شدم عین خودش چنددرجه بدتر سلام اصلایاسرد نمیرم سمتش بلاکم کرد زدم بلاکش کردم شمارش حذف کردم
برام اصلامهم نیست حسادت زیاد داشت وحشتناک من معنی حسادتونمی فهمیدم تک دختربودم وهمیشه همه چی داشتم ازش حس منفی می گرفتم دورشدم
دیدم هرچی میشه مردم حرف میزنن یا باید چیزی ک نیستم رو بازی کنم باچادر یا باید خودم باشم وبرام مهم نباشن دقیقاشدم چیزی ک می خواهم زندگی خودم حرف ادم هاشدبادهوا