آخر شب بی بی چک زدم ..شوهرم پشت در منتظر بود که ببینه حامله ام یا نه....حتماً میگین چه شوهر باذوقی...نه جونم استرس داشته که یه وقت حامله نباشم...اصلاً دوس نداشت حامله بشم وقتی هم که از دستشویی اومدم بیرون و بهش گفتم باردارم مثل ماست رو مبل وا رفت ....بعد هم که فهمید پسره تا ماه هفت بارداری میگفت سقطش کن....اما تا بچه به دنیا که اومد مهرش به دلش نشست..الان پسرم ده سالشه و با باباش شطرنج بازی میکنه جوری که باباشو شکست میده...قشنگ میفهمم که شوهرم جونش در می ره واسه پسرم هر چند که به زبون نمیاره
من خونه مامانم بی بی زدم دیدم مثبت خواهرم زنگ زد به شوهرم مژدگونی بگیره شب با دسته گل و شیرینی اومد ولی این خوشی زیاد طول نکشید و قلبش تشکیل نشد و سقط شد
توروخدا برام دعا کنید
ببخشید اگه تاپیکم باعث شد ناراحت بشی ,من فقط قصدم شوخی و خنده بود ,توکلت فقط و فقط به خدا باشه ,خدا از اون چیزی که من و شما فک میکنیم بزرگتره ,انشالا شما هم به زودی نی نی دار میشی عزیزم ,هیچ وقت از رحمت خدا نا امید نشو 🌹
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
33 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
