دیشب از دکتر برگشتم حالم خیلی بد بود دو روز
بخاطر درخواست جدایی همسرم
همسرم دو هفته است که سفره
دیگه بعدظهر انقدر حالم بد بود زنگ زدم به پدرشوهرم گویا با پدرم بودن
دیگه دوتایی اومدن بردنم دکتر
بعد از کلی آزمایش و آندوسکوپی گفت بخاطر فشارات عصبانی
اومدیم خونه پدرشوهرم
پدرم گفت بخاطر تنهایی چندروز بریم خونه ما تا همسرم برگرده
گفتم ن میرم خونه خودم
ولی پدرشوهرم مثل اینکه یک چیزایی فهمیده بود
بعداز رفتن پدرومادرم گفت
با فلانی(همسرم)بحثتون شده یا دعوا کردین
گفتم ن بخدا
اون طفلی که سفر
حتی حاضرنشدم کسی بفهمه چه بلاهایی سر من درآورد😔😭
این حجم از عاشق بودن و دوست داشتن داره عذابم میده
خلاصه با کلی اصرار که میخوام برم خونه
پدرشوهرم من و دوتا پسرام آوردم خونمون
وقتی اومدم خونه
پسرام ک خوابوندم رفتم یکم اینستاش چک کردم