مامانم از اعصبانیت داره وحشتناک ترین تهمتارو بهم میگه در اتاقمو بستم کاریش ندارم ولی هر رازی و سری که بهش گفتم داره بلند بلند داد میزنه همه شنیدن اینه جواب راحت بودن با مامان من که تو عمرم یه دوست پسرم نداشتم الان چه اسما و فوشایی بهم داره میده با ادمایه خراب یکیم کرد تروخدا بگید چیکار کنم حرمتارو شکوند ولی من تو اتاقم بیرون نمیرم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم بهم بگید چیکار کنم که بس کنه
ببین کاری ک گفتم و بکن ،،،ببین۵ خواسته اصلی ش ازت چیه
دلم شکیته دوروزه خودمو حبس کردم تو اتاق یه لقمه غذا نخوردم از ۵ نفر ادم کسی یه لقمه نداد دستم دیگه نمیخام حرف بزنم باهاش کم خوب بودم تو این زمونه که دخترا دوسپسر دارن من سرمو انداختم پایین زندگیمو میکنم فردا وقت مشاور گرفتم ولی نمیدونم چطوری برم بیرون از خونه به خودشم بگم میخاد مسخره کنه توهین کنه مقایسه کنه نزاره برم
اره از وقتی شنیده اون ازدواج کرده هی میکوبه بدم میکوبه دیروز اومد خونمون بخاطر اون اینطوری شده منتظر ...
دیگه راجب دوستات پیشش حرف نزن قدیمیا همه میگن ما همسن تو بودیم فلان تا بچه داشتیم و ازین حرفا فک میکنن مام اینه خودشونیم نمیدونن پسرا یا با رلشون عروسی میکنن یا فامیلی چیزی